باز

Farsça باز nedir, Farsça - Farsça sözlük باز ne demek?

(اِخ) (رود...) (در فارس). آبش مایل
بشوری همان رودخانهٔ افزر است که از سه
جانب قلعهٔ شهریاری گذشته بچم کپکاب
خنج رسیده رودخانهٔ باز شود. (فارسنامهٔ
ناصری).

(اِخ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش
شهرستان یزد که در ۴۶ هزارگزی جنوب
باختر نیر و ۱۳ هزارگزی راه فرعی نیر به
ابرقو در کوهستان واقع است. سرزمینی است
گرم با ۱۹۸ تن سکنه. آبش از قنات و
محصولش ...

(اِخ) قریه ای است به شش فرسخی مرو که
گروهی از محدثان معروف به بازیون بدان
منسوبند. (از تاج العروس) (معجم البلدان)
(مرآت البلدان ج ۱ ص ۱۶۰) (مراصد
الاطلاع). نام قریه ای به هفت فرسنگی مرو.
(دِمزن).

(اِخ) موضعی در سیستان. مرحوم
ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان حاشیهٔ
ص ۱۸۷ احتمال داده اند که محلی بوده است
در سیستان. رجوع به تاریخ سیستان حاشیهٔ
ص ۱۸۷ شود.

(اِخ) باژ. معرب آن فاز است. قریه ای
است بین طوس و نیشابور که گروهی از
نام آوران از آن برخاستند. (از تاج العروس).
قریه ای است میان طوس و نیشابور.
(مرآت البلدان ج ۱ ص ۱۶۰). این قریه مهد
شاعر بنام ایران ...

(اِخ) سلیم افندی بن رستم (۱۲۷۵ -
۱۳۳۸ هـ . ق. / ۱۸۵۹ -۱۹۲۰ م.). دادستان
ایالت جبل لبنان سابق بود. (معجم
المطبوعات ج ۱ ستون ۵۱۶). و زرکلی آرد:
سلیم بن رستم بن الیاس ...

(اِخ) ابوعلی حسین بن نصربن
حسن بن سعدبن عبداللََّه بن باز موصلی. از
محدثان بود. (از تاج العروس).

(اِخ) (جرجی افندی) (نقولا یا نیکولا)
صاحب مجلهٔ الحسناء در بیروت بود. او
راست: ۱- آثار التهذیب: و آن عبارتست از
خطابه ها و قصایدی که آنها را در جلسات
جمعیت تهذیب دختران سوریه ایراد کرده
است. و خطب ...

(اِخ) ابراهیم باز. محدث بود. (منتهی
الارب). صاحب تاج العروس آرد: ابراهیم بن
محمدبن باز اندلسی. از اصحاب سحنون و از
محدثان بود و بسال ۲۷۳ هـ . ق. درگذشت.
رجوع به تاج العروس شود.

(اِخ) (ملک...) فرمانفرمای دیار مغرب.
مؤلف حبیب السیر ضمن شرح حال جالینوس
آرد: در روضةالصفا مسطور است که
جالینوس در وقتی که در بلدهٔ مقدونیه از بلاد
یونان اقامت داشت یکی از جواری ملک باز
را که فرمانفرمای دیار مغرب بود و ...

[ بازز ] (ع ص) اسم فاعل از بَزّ. رجوع
به بَزّ شود.

(ع اِ) مبنیاً علی الکسر، همواره با خاز
بصورت خازباز آید و خازباز مگسی است که
در مرغزارها میباشد. (از تاج العروس).
رجوع به خازباز شود. (ناظم الاطباء).

(اِ) باج و خراج را نیز گویند و به این معنی
با زای فارسی هم درست است. (برهان). باج
و خراج. (غیاث) (ناظم الاطباء). خراج که
آنرا باج و باژ گویند. (شرفنامهٔ منیری). و باژ
به زای فارسی نیز آمده. ...

(فعل امر) امر به بازی کردن، یعنی بباز و
بازی کن. (برهان) (دِمزن). صیغهٔ امر از باختن
و بازیدن. (غیاث). امر به باختن. (رشیدی).
امر از بازیدن است. (جهانگیری) (شعوری ج
۱ ورق ۱۶۵). || (نف مرخم)
مخفف بازنده. بازی ...

[ زِ ] (حرف اضافه) سوی و طرف و
جانب. (برهان) (دِمزن) (جهانگیری). جانب.
(غیاث). سوی و جانب باشد. (انجمن آرا)
(آنندراج). جانب. (رشیدی) (التفهیم).
رشیدی آرد: سامانی مرادف «با» گفته که
بمعنی بای جاره است که برای الصاق آید و
صحیح آن است ...

(ص) گشاده که در مقابل بسته باشد.
(برهان) (دِمزن). گشاده. (غیاث) (انجمن آرا)
(آنندراج) (سروری) (رشیدی) (لغت فرس
اسدی چ عباس اقبال ص ۱۸۱). گشوده.
مفتوح. (جهانگیری). گشاده چنانکه فلان در
باز است. (معیار جمالی). گشاده و واکرده.
(ناظم الاطباء). مفتوح. مقابل بسته و
فراز: ...

(ق) تکرار و معاودت چنانکه گویند باز
بگو یعنی مکرر بگو و باز چه میگوید یعنی
دیگر چه میگوید. (برهان). تکرار و معاودت
کاری. (غیاث). دیگر. (انجمن آرا) (آنندراج)
(جهانگیری) (رشیدی). رجعت. (شرفنامهٔ
منیری). معاودت. (فرهنگ سروری)
(رشیدی). بازگشت و تکرار و معاودت ...

(پیشوند) بر سر افعال می آید و همان
معانی یا مفاهیم دیگری را به فعل می بخشد.
ناظم الاطباء نویسد: چون این کلمه را بر سر
فعل درآورند معنی تکرار صدور به آن میدهد
و یا در معانی آن تغییری وارد میکند

(اِ) گشادگی میان هر دو دست را گویند
چون از هم بگشایند و آنرا نیز بترکی قلاج
خوانند و بعربی باع گویند. و به این معنی با
زای فارسی هم آمده است. (برهان) (دِمزن).
باع یعنی ارش باشد و آن از بن ...

(اِ) پرنده ای است مشهور و معروف که
سلاطین و اکابر شکار فرمایند. (برهان). نام










طایر شکاری. (غیاث). شهباز. (دِمزن).
بمعنی باز شکاری مشهور است. (انجمن آرا).
بمعنی باز شکاری ...

[ فر. ] ( اِ.) اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می شوند و
در اثر گرما خیلی زود گداخته می گردند.

(حر اض .) به سوی ، به طرف .

[ په . ] ( اِ.) پرنده ای شکاری با چنگال های قوی و منقاری کوتاه و محکم .

[ په . ] 1 - پسوندی که به آخر برخی واژه ها افزوده می شود و معنای «تا این زمان »
را می دهد مانند: از دیرباز. 2 - بر سر افعال درآید به معنی دوباره ، از نو:
بازگشتن ، بازیافتن .

[ په . ] (ص .) گشاد، گشوده .

( اِ.) واحد طول که دو نوع است : 1 - از سرِ انگشتان تا آرنج . 2 - فاصلة دو دست
موقعی که از طرفین گشوده شود.


Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça باز kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki باز kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. باز diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful