الماس

[ اَ ] (اِخ) نام محلی در کنار راه سراب و اردبیل میان رضاقلی قشلاق و شام اسبی در ۱۹۷ هزارگزی تبریز.

[ اَ ] (اِخ) نام رودی است. رجوع به الماس رود و فهرست ولف شود.

[ اَ ] (اِخ) دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز، که در ۲۸ هزارگزی شمال باختری شبستر و ۵ هزارگزی شوسهٔ صوفیان -سلماس واقع است. کوهستانی و
معتدل است. ۴۴۱تن سکنه دارد که شیعه ...

[ اَ ] (اِخ) (محمد پاشا)، وزیر سلطان مصطفی خان ثانی از سلاطین عثمانی. وی بحکومت طرابلس منصوب شد، در سال ۱۱۰۶ هـ . ق. در جلوس سلطان مصطفی خان به مسند صدارت
عظمی رسید و سرانجام در یکی ...

[ اَ ] (معرب، اِ) (از یونانی آدامس) گوهری است مشهور که جز به ارزیز نشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم) (از شرفنامهٔ منیری). طبع وی سرد و
خشک بدرجهٔ چهارم، و چون در ...

( اَ ) [ په . ] (اِ.) گرفته شده از یونانی ؛ از سنگ های گرانبها و کمیاب که دارای
سختی و درخشندگی خاصی می باشد.

Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça الماس kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki الماس kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. الماس diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.