قمر

[ قَ ] (ع مص) مراهنه و قمار کردن.
(اقرب الموارد). درباختن و غالب آمدن در
باختن است. (منتهی الارب) (آنندراج).

[ قَ مَ ] (ع مص) برکنده شدن پوستک
برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء
را از قمر مانند احتراق. (از منتهی الارب)
(اقرب الموارد). || محترق شدن کتان از
ماه. (از اقرب الموارد). ...

[ قَ مَ ] (ع اِ) ماه از شب سوم تا آخر ماه و
آن را قمر نامند برای سفیدی آن. (منتهی
الارب) (اقرب الموارد). ماهتاب. (مهذب
الاسماء). ج، اقمار. (اقرب الموارد). صبح
الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات ...

[ قَ ] (اِ) پردهٔ قمر آهنگی است در
موسیقی. رجوع به قمری و آهنگ در همین
لغت نامه شود.

[ قَ مَ ] (اِخ) سورهٔ پنجاه وچهارمین از
قرآن، مکی است و پنجاه و پنج آیت است،
پس از نجم و پیش از الرحمن.

[ قِ مِ ] (اِ) لبن خیل است که به ترکی کمتر
نامند چون ترش شود متغیر و بدطعم گردد و
سکر آورد. (فهرست مخزن الادویة). رجوع
به قِمِزّ شود.

[ قُ ] (ع اِ) جِ قُمریّه. (اقرب الموارد)
(منتهی الارب). رجوع به قمریه شود. || جِ
اقمر بمعنی سخت سفید و از این جهت است
که قمری پرندهٔ معروف را قمری گویند. (از
معجم البلدان).

[ قُ ] (اِخ) موضعی است بر پشت بلاد
زنگ و از آنجا آرند ورق قماری که برگ
درختی است تندبوی و خوشمزه. (منتهی
الارب). جزیره ای است در میان دریای زنج
که در این دریا جزیره ای بزرگتر از ...

[ قُ ] (اِخ) شهری است در مصر که در
سپیدی مانند گچ است . ابن فارسی گوید که
قمری منسوب است به این شهر. گروهی از
راویان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان).

[ قَ مَ ] (اِخ) لقب عبدمناف جد پیغمبر
است. حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی
عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و
مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت
حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر
چ خیام ...

[ قَ مَ ] (اِخ) قمر بنی هاشم؛ لقبی است که
روضه خوانها به عباس بن علی دهند.

[ قَ مَ ] (اِخ) رجوع به قمری مازندرانی،
ابن عمر جرجانی شود.

(قَ مَ) [ ع . ] (اِ.) ماه . ج . اقمار. ؛ ~در عقرب بودن کنایه از: بد یا آشفته
بودن وضع .

Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça قمر kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki قمر kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. قمر diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.