عرق

Farsça عرق nedir, Farsça - Farsça sözlük عرق ne demek?

[ عَ ] (ع مص) باز کردن و خوردن
گوشت را که بر استخوان بود. (از منتهی
الارب). گوشت از استخوان باز کردن و
بخوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر
زوزنی). برکندن گوشتی را که بر استخوان بود
و خوردن آن را. ...

[ عَ ] (ع اِ) استخوان که گوشت از وی
رندیده و خورده باشند. (منتهی الارب).
استخوانی که گوشت از وی باز کرده باشند.
(غیاث اللغات). استخوانی که قسمت اعظم
گوشت لخم آن را گرفته باشند و پاره های
گوشت ...

[ عَ رَ ] (ع مص) سست گردیدن. (از
منتهی الارب). کسل و تنبل شدن. (از اقرب
الموارد). || سود کردن. (منتهی الارب)
(ناظم الاطباء). || بچه گرفتن از شتران.
(منتهی الارب) (دهار).

[ عَ رَ ] (ع اِ) خوی حیوان. و گاهی در
غیر حیوان هم به استعاره آید. (منتهی الارب).
خوی اندام. (غیاث اللغات). خوی.
(دهار).خوی انسان و دیگر حیوانات و تری
که از تن آنان تراوش کند. و گاه در غیر ...

[ عَ رِ ] (ع ص) لبن عرق؛ شیر مزه
برگردانیده از خوی شتر که بر آن بار است.
(منتهی الارب). شیری که مزهٔ وی از خوی
شتری که بر آن بار کرده باشند برگردیده باشد.
(ناظم الاطباء). شیری که ...

[ عِ ] (ع اِ) رگ. (منتهی الارب)
(آنندراج) (مهذب الاسماء). رگ بدن. (غیاث
اللغات). وریدهای بدن که خون در آن جاری
است، چون عرق اکحل و عرق قیفال و غیره.
(از اقرب الموارد). ج، عُروق، أعراق، عِراق.
(منتهی الارب) (اقرب ...

[ عِ ] (اِخ) نام جد ابراهیم بن محمدبن
عرق حمصی است که محدث بود. (منتهی
الارب).

[ عِ ] (اِخ) لقب حسین بن عبدالجبار
است. (از منتهی الارب).

[ عِ ] (اِخ) نام پدر عبدالرحمان بن عرق
و پسرش محمد است که تابعیان بودند. (از
منتهی الارب).

[ عِ ] (اِخ) وادیی است از آن
بنی حنظلةبن مالک بن زید مناةبن تمیم. (از
معجم البلدان). رودباری است مربنی
حنظلةبن مالک را. (از منتهی الارب).

[ عِ ] (اِخ) کوهی است خرد در راه مکه.
(منتهی الارب). گویند کوهی است در راه
مکه، که «ذات عرق» از آن مأخوذ است. (از
معجم البلدان). و رجوع به عرق (ذات...)
شود.

[ عِ ] (اِخ) موضعی است. (منتهی
الارب). جایگاهی است در زبید و نام آن در
شعر ابی عقامة آمده است. (از معجم البلدان).

[ عِ ] (اِخ) جایگاهی است در نزدیکی
بصره. (از معجم البلدان). دو موضع است در
بصره. (منتهی الارب). رجوع به عرقان و
عرق ناهق شود.

[ عِ ] (اِخ) جایگاهی است در
چندفرسخی هیت. (از معجم البلدان).

[ عِ ] (اِخ) مهل اهل عراق است و آن
حد بین نجد و تهامه باشد. و گویند عرق کوهی
است در راه مکه، و ذات العرق از آن مأخوذ
است. (از معجم البلدان). میقات اهل عراق
است و آن ...

[ عُ / عُ رُ ] (ع اِ) جِ عِراق. (منتهی
الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عراق شود.

[ عُ رَ ] (ع ص) رجل عرق؛ مرد
بسیارخوی. (منتهی الارب). مردی که بسیار
عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق. (از
اقرب الموارد). عُرَقة. رجوع به عرقة شود.

(عِ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رگ . 2 - اصل ، ریشه . ج . اعراق و عروق .

(عَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایعی که از تقطیر جوشاندة برخی ازگیاهان مانند بیدمشک ،
کاسنی و ... به دست می آید. 2 - نوشابة الکل دار که از تقطیر کشمش ، انگور و... به
دست می آید. 3 - مایعی مرکب از: آب ، نمک ، اوره و... که از غده های زیرپوستی ترشح
می شود. ؛ ~ کسی را در آوردن کنایه از: کسی را خسته و فرسوده کردن .


Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça عرق kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki عرق kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. عرق diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful