عراق

[ عِ ] (ع اِ) کرانهٔ دریا بدرازا. ج،
عُرق و عُرُق و اعرقه. (از اقرب الموارد)
(منتهی الارب) (آنندراج). || درون پر مرغ.
(منتهی الارب). جوف الریش. (اقرب
الموارد). || کنارهٔ آب. (اقرب الموارد)
(منتهی ...

[ عَ ] (اِخ) محلهٔ بزرگی است به شهر
اخمیم مصر. (معجم البلدان).

[ عِ ] (اِخ) کشور عراق یا عراق عرب
در حال حاضر از ممالک، واقع در جزیرة
العرب و همجوار کشور ایران است و حدود
آن: از شمال، ترکیه، و از شرق، ایران و از
غرب، سوریه و از جنوب، نجد و ...

[ عِ ] (اِخ) عراق عجم :
اهل عراق در عرقند از حدیث تو
شروان به نام تست شرف وان و خیروان.
خاقانی.
قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن
چون آفتاب امیر خراسان شناسمش.
خاقانی.
چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق
گرفتم به ...

[ عِ ] (ع اِ) نام پرده ای است در
موسیقی که به وقت چاشت سرایند.
(آنندراج):
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پردهٔ عراق و سرزیر و سلمکی.
میزانی (از حاشیهٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
عراقی وار بانگ از چرخ ...

[ عُ ] (ع اِ) استخوان که گوشت آن
خورده شده باشد. (اقرب الموارد). استخوان با
گوشت. (منتهی الارب) || آب صافی.
(منتهی الارب) (اقرب الموارد). || باران
بسیار. (از اقرب الموارد).

(عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ساحل ، کنارة آب . 2 - مقامی است در موسیقی .

Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça عراق kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki عراق kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. عراق diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.