طاهر

Farsça طاهر nedir, Farsça - Farsça sözlük طاهر ne demek?

[ هِ ] (ع ص) پاک. ج، اطهار. (منتهی
الارب) (آنندراج): رجل طاهر الثیاب؛ مرد
پاکیزه لباس. (منتهی الارب) (آنندراج). ثیاب
طهاری؛ ج، طُهران است (گویا غیرقیاسی).
(منتهی الارب) (آنندراج). ضد نجس. مقابل
پلید. پاکیزه :
نفس او پاکیزه است ...

[ هِ ] (اِخ) نام یا لقب یکی از پسران
پیغمبر صلی اللََّه علیه و آله و سلم.
(نصاب الصبیان): رسول را سه پسر بود از
خدیجه: قاسم، طیب، طاهر. (قصص الانبیاء
ص ۲۱۶).

[ هِ ] (اِخ) از نعوت حسن بن علی بن
محمدبن علی بن موسی بن جعفربن محمدبن
علی بن حسین بن علی بن ابی طالب
علیهم السلام.

[ هِ ] (اِخ) بروزگار سلطان بایسنغر
اناراللََّه برهانه، شاعری زیباسخن بوده است، و
این مطلع او راست:
از چمن بگذر و آن سرو سهی قد را دان
نیست غیر از تو در این باغ کسی خود را دان.
(تذکرهٔ دولتشاه چ براون ...

[ هِ ] (اِخ) یکی از کارگزاران ایوبیان
در حلب بوده است. (رجوع به النقود ص ۱۲۸
شود).

[ هِ ] (اِخ) آل طاهر. رجوع به طاهریان
و آل طاهر شود.

[ هِ ] (اِخ) ابن ابراهیم مکنی به
«ابوالوفا». او کسی است که کشته شدن
عزّالدولهٔ بختیاربن معزالدوله دیلمی، با
مشورت او و به فرمان عضدالدولهٔ دیلمی،
صورت گرفته است. ابن اثیر در تاریخ کامل
گوید: و اسر بختیار، و احضر ...

[ هِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن سله (کذا). وی
جدّ مادری مفضل بن سعد مافرّوخی اصفهانی،
و پسر عمّ استاد ابوالحسن علیّ بن احمدبن
العباس الآنداآنی است که والی اصفهان بوده
است. طاهر گوید: در عنفوان جوانی مردی از
آشنایان ...

[ هِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن علی ابوالطیب
موسوم به زکی. نیای خاندان زکی در بیهق
بوده است. علی بن زید بیهقی آرد: زکی
ابوالطیب را ضیعتی بوده است که هر سال از
آنجا دو هزار من غله دخل ...

[ هِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن محمدبن طاهر
السجری . کنیت وی ابوالحسین و پزشکی
فاضل، و به صناعت پزشکی عالم، و در آن
صناعت بس دقیق و متمیز، و به اعمال
پزشکی خبیر و آگاه بود. او راست: ...

[ هِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن یزید الوراق
الجرجانی الضبی. کنیت وی ابومحمد است.
ابوبکربن المقری، و قاضی از او روایت دارند،
و وی از ابوحاتم روایت کند. حدثنا القاضی
ابواحمد، محمدبن احمدبن ابراهیم، حدثنی
ابومحمد طاهربن ابراهیم بن یزید، ...

[ هِ ] (اِخ) ابن ابی الاسد قوقهی. یکی از
امرای عهد ملک شمس الدین علی بن مسعود
کرت است. (تاریخ سیستان ص ۳۹۹).

[ هِ ] (اِخ) ابن ابی بکر بابونه. محدث
است.

[ هِ ] (اِخ) ابن ابی هالة التمیمی
الاسدی. وی برادر هند، ربیبِ (پسرِ زنِ)
پیغامبر صلی اللََّه علیه و آله و سلم بوده است.
سیف در اوائل کتاب ردة از طریق ابوموسی
روایت کرده گوید: پیغامبر صلواة اللََّه و سلامه ...

[ هِ ] (اِخ) ابن احمدبن بابشاذ النحوی.
گویند اصل وی از دیلم بوده و در مصر در علم
نحو پیشوای عصر خویش بود وی را
تصنیفات سودمند است از آن جمله
«المقدمة» که کتابی است مشهور. و شرح آن،
و شرح ...

[ هِ ] (اِخ) ابن احمدبن زید، ابوبکر
المؤدب البغدادی. وی از ابراهیم بن شریک
الاسدی، و محمدبن احمدبن صالح الازدی،
روایت کند، و ابراهیم بن احمدبن محمد
الطبری المقری از طاهر روایت دارد و وی
گفته است که در بصره از ...

[ هِ ] (اِخ) ابن احمدبن عطیة المری
القاضی. اصل وی از وادی الحجارة، از بلاد
اندلس است. کنیت او ابومحمد میباشد، از
ابوبکربن بشر روایت کند، عبداللََّه بن طاهر در
سال ۵۳۷ هـ . ق. به وی و به پسر وی ...

[ هِ ] (اِخ) ابن احمد ابوالفرج
الاصبهانی، معروف به سبطبن عمر المؤدب،
وی را در دیهی بسواد دجیل بغداد که موسوم
به «شلا» بود ملاقات کردم. احادیثی از طریق
ابوالقاسم طبرانی برای من روایت کرد، و این
امر به ...

[ هِ ] (اِخ) ابن احمد القزوینی. صاحب
روضات الجنات ذیل ترجمهٔ طاهربن علی
الجرجانی، از این شخص نام برده، و گوید:
الشیخ بهاءالدین ابومحمد طاهربن احمد
القزوینی، الفاضل النحوی. کسی است که شیخ
منتجب الدین از او روایت دارد، و ...

[ هِ ] (اِخ) ابن احمدالنحوی. کنیت وی
ابوالحسن، و متوفی در سال ۳۸۰. او راست:
کتابی بنام «تذکره» در قراآت سبع. (کشف
الظنون).

[ هِ ] (اِخ) ابن الحسن بن الحبیب
الحلبی، متوفی به سال ۸۰۸ هـ . ق. نسب وی
چنین است طاهربن الحسن بن عمربن
حبیب بن شُویخ الزّین ابوالعزّبن البدر،
ابی محمد الحلبی الحنفیّ. و یعرف بابن
الحبیب. ولادت وی ...

[ هِ ] (اِخ) ابن امیر ابوالفضل. نصربن
احمد. رجوع به بهاءالدوله (در تاریخ سیستان
ص ۳۸۳) شود.

[ هِ ] (اِخ) ابن حسن سیستانی، مکنی
به ابی المظفر. در یادداشتها چنین صورتی بود
ولی مدرکی برای ترجمهٔ حال وی به دست
نیامد.

[ هِ ] (اِخ) ابن حسین. حمداللََّه مستوفی
ذیل حالات السدید منصوربن عبدالملک
سامانی آرد: خلف بن احمد سیستانی هوس
حجاز کرد داماد خود طاهربن حسین را
نیابت داد و به حج رفت به وقت مراجعت
دامادش او را در ...

[ هِ ] (اِخ) (الشیخ) ابن حسین بن طاهر.
او راست: «المسلک القریب، لکلّ سالک
منیب» این کتاب با دُعاء بخاری و طریقهٔ
سادات باعلوی که در تصوّف و از تألیفات
شیخ احمد دِحلان است، در مطبعهٔ حسن
طوخی به سال ...

[ هِ ] (اِخ) ابن الحسین بن طاهر. رجوع
به زین الاخبار چ تهران ص ۷ و به تاریخ
سیستان حاشیهٔ ص ۲۱۹ شود.

[ هِ ] (اِخ) ابن حسین بن عبدالرحمن
اهدل از فقیهان و محدثان یمن. مولد او به سال
۹۱۴ در قریهٔ مراوغه بوده و در روز
چهارشنبه ۱۷ ربیع الاول سال ۹۰۸ هـ . ق.
درگذشته است. رجوع به النور السافر ...

[ هِ ] (اِخ) ابن حسین بن مصعب. ابن
خلکان نام و نسب او را بدین طریق یاد کرده
است؛ ابوالطیب، طاهربن الحسین بن مصعب
رزیق بن ماهان. و گوید: در جای دیگر دیده ام
رزیق بن اسعدبن راذویه ...

[ هِ ] (اِخ) ابن حسین بن یحیی
مخزومی بصری ، مکنی به ابومحمد. وی در
بصره متولد شده و در ری سکونت داشته
است. او بر بیشتر شاعران عصر برتری دارد و
از شاعران عراق در ردیف ابن نباته و ...

[ هِ ] (اِخ) ابن الحسین الاعور. رجوع
به طاهربن الحسین ملقب به ذی الیمینین شود.

[ هِ ] (اِخ) ابن الحسین القواس. کنیتش
ابوالوفا بوده در جامع منصور به فتوی دادن و
وعظ اشتغال داشت. تدریس فقه و قرائت
قرآن میکرد. مردی زاهد و آمر به معروف بود.
نزدیک به پنجاه سال در مسجد منصور اقامت ...

[ هِ ] (اِخ) ابن حفص. یکی از پیشروان
عبدالرحمن خارجی که بزینهار یعقوب بن
لیث آمدند. رجوع به تاریخ سیستان حاشیه
ص ۲۱۷ و زین الاخبار گردیزی چ تهران ص
۷ شود.

[ هِ ] (اِخ) ابن حمادبن عمرو نصیبی. او
را از مالک و دیگران روایت است. ثقه و مورد
اعتماد نیست. از آزمون های وی این است که
گفت عمری از نافع و او از ابن عمر (رض) به
ما خبر ...

[ هِ ] (اِخ) ابن حمدان الرازی،
ابوعبداللََّه اللاسکی، به اصفهان آمد. و تا زمان
بدرود زندگانی، در اصفهان اقامت گزید. و
وفات وی بعد از سال شصتم هجرت بود.
حدثنا ابوعبداللََّه طاهربن احمدبن حمدان
اللاسکی، حدثنا محمدبن جعفر الاشنانی،
حدثنا محمدبن یوسف ...

[ هِ ] (اِخ) ابن خالدبن نزاربن
المغیرةبن سلیم، ابوالطیب الغسانی الایلی.
طاهر به «سرمن رای» فرود آمد، و در آن شهر
از پدر خود و آدم بن ابی ایاس روایت حدیث
کرده یحیی بن محمدبن صاعد، و حسن بن
محمدبن ...

[ هِ ] (اِخ) ابن خلف بن احمد. حمداللََّه
مستوفی آرد: و در سنهٔ اربع و سبعین و
ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن
احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر
خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ...

[ هِ ] (اِخ) ابن رشید. او را از سیف بن
محمد به روایت از اعمش خبر باطلی است.
ازدی گوید: نمیدانم او در این حدیث به دروغ
پرداخته یا سیف؟ -انتهی. و حدیث او پس از
رفع ...

[ هِ ] (اِخ) ابن زنگی بن طاهر ملقب به
عزالدین فریومدی. وزیر خراسان. و مؤیدی
دهستانی کتاب الفرج بعدالشدّة را بنام او از
تازی به پارسی ترجمه کرده است. (ترجمهٔ
تاریخ ادبیات براون ج ۴ ص ۱۳۵) و صاحب
«الذریعه» ...

[ هِ ] (اِخ) ابن زید احمد الفقیه. مردی
ثقه و دانشمند بوده و نزد شیخ ابوعلی طوسی
تلمذ کرده است. (روضات ص ۳۳۶ ذیل
ترجمهٔ طاهر جرجانی).

[ هِ ] (اِخ) ابن زینب. یکی از
سرکردگان عساکر خلف بن احمد فرمانروای
سیستان بوده است. (تاریخ یمینی چ تهران
ص ۲۴۹) و در نسخهٔ خطی تاریخ یمینی
متعلق به کتابخانهٔ مؤلف ص ۲۰۴ طاهربن
ربیب ضبط شده است. ...

[ هِ ] (اِخ) ابن سعید ابوالقاسم المقری ء
النیشابوری. وی از عبیداللََّه بن موسی العبسی،
و ابونعیم، و آدم بن ابی ایاس، سماع حدیث
کرده. ابراهیم بن علی الذهلی، و حسن بن
سفیان نیز از او روایت دارند. حاکم ابوعبداللََّه،
محمدبن ...

[ هِ ] (اِخ) ابن سعیدبن ابی سعید
فضل اللََّه بن ابی الخیر ، مکنی به ابوالقاسم. شیخ
رباط بسطامی بوده است به بغداد و در همان
شهر در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول سنهٔ
۵۴۲ هـ . ق. وفات یافت ...

[ هِ ] (اِخ) ابن سعیدبن فضل اللََّه بن
ابی الخیر ابوالفتح بن ابی طاهربن ابی سعید
میهنی صوفی برادر بزرگتر طاهربن سعید،
مکنی به ابوالقاسم از خاندان تصوف و ارشاد
بوده است و در این طریقت از ثابت قدمان
بشمار میرفته ...

[ هِ ] (اِخ) ابن سلطان العلماء
امیرمحمد طاهربن میرسید علی بن سلطان
العلماء. او راست: حاشیه ای بر شرح
هدایةالاثیریة. (از الذریعه ج ۶ ص ۱۳۹).

[ هِ ] (اِخ) ابن سهل اسفراینی شیخ بن
حرستانی است. حافظ ابوالقاسم در ترجمهٔ
احوال او گوید: با اینکه ثقه نبود به کار ناپسند
میپرداخت نام برادرش را از کتاب «الشهاب»
حک کرد و نام خود را در آن نوشت

[ هِ ] (اِخ) ابن صالح بن احمد جزایری
دمشقی. متولد به سال ۱۲۶۸ و متوفی به سال
۱۳۳۸ هـ . ق. مؤلف (تلخیص ادب الکاتب)
تألیف ابن قتیبة. کتاب او در مطبعهٔ سلفیه در
۲۰۶ صفحه طبع شده است. و ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن
اسحاق بن ابراهیم بن سلمة الضبی مولاهم کنیهٔ
وی ابوالقاسم است. پدرش در بغداد قاضی
بود. وی از علی بن جعد، و علی بن مدینی،
روایت دارد. عبدالصمدبن علی الطستی، و
سلیمان بن احمد الطبرانی ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبدالرشید البخاری. او
راست: کتابی بنام خلاصة الفتاوی. زیلعی
محدث، احادیث کتاب مزبور را تخریج کرده
است. وفات طاهر در سال ۵۴۲ هـ . ق. بود. او
حنفی مذهب، و لقبش افتخارالدین است، و
جز کتاب خلاصة ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبدالعزیز، صاحب
عقدالفرید. نام وی را (صفحهٔ ۱۲۱ ج ۲ چ
محمد سعید العریان) ذیل عنوان باب الحلم و
دفع السیئة بالحسنة بدینسان آرد: و انشد
طاهربن عبدالعزیز:
اذا ما خلیلی اسامرةً
و قدکان من قبل ذا مجملا
تحملت ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبدالعزیزبن عیسی بن
سیار، ابوالحسن الدعاء، معروف به «ابن
الحصری» از ابوبکربن مالک قطیعی، و
اسحاق بن سعدبن الحسن بن سفیان النسوی
سماع حدیث کرده. خطیب گوید: من خود از
او حدیث فراگرفته و به قید ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن طاهربن
الحسین الخزاعی. نوادهٔ طاهر ذوالیمینین، وی
بعد از فوت پدر افسر امارت بر سر نهاد، و ایام
حکومتش تا زمان المستعین باللََّه امتداد یافته،
به اجل طبیعی درگذشت. او در سال ۲۳۰
هـ ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن طاهربن عمر
الطبری القاضی الفقیه الشافعی. کنیتش
ابوالطیب. مردی ثقه و راستگو و متدین و
پرهیزکار و آشنا به اصول و فروع فقه بود، وی
محقق در علم، سلیم الصدر، و نیکخوی، با
مذهبی استوار ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه البیع ابی سعید
النحوی چنانکه از تاریخ حافظ محب
الدین بن النجار نقل شده، ابوعبدالرحمن
السلمی، قطعه ای چند از اشعار طاهر در ضمن
امالی و مجموعات خویش روایت کرده است.
رجوع به روضات الجنات ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بیهقی (شیخ
الرئیس) مؤلف تاریخ بیهق آرد: او از
دستگرد ربع کاه بوده است و خواجه عبداللََّه
دستجردی از فرزندان او بود و این خواجه
عبداللََّه را من دیده ام. مردی با فضل و ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عبدالمنعم. در تاریخ
حلب نسب وی را از تاریخ ذهبی بدین طریق
بیان کرده: طاهربن عبدالمنعم بن عبیداللََّه بن
غلبون ابوالحسن الحلبی ثم المصری المقری.
کتاب «التذکرة فی القراآت» از تصنیفات
اوست، و جز آن ...

[ هِ ] (اِخ) ابن عرب بن احمد، استاذ
القراء الاصبهانی. وفات وی به سال ۷۸۶
هـ . ق. بوده است. وی را قصیده ای است به نام
قصیدةالطاهریة در قراآت عشرة، این قصیده
بوزن قصیدهٔ شاطبیه است. قصیدهٔ دیگری نیز
در ...

[ هِ ] (اِخ) ابن علی بن مشکان ملقب به
ثقةالملک. مرحوم قزوینی در حواشی
چهارمقاله دربارهٔ وی آرد وزیر سلطان
مسعودبن ابراهیم بود و شعرای عصر را از
قبیل مسعودسعد و ابوالفرج رونی و مختاری
غزنوی و سنائی غزنوی ...

[ هِ ] (اِخ) ابن علی الجرجانی. چنانکه
از فهرست شیخ منتجب الدین استنباط میشود
فقیهی فاضل بوده است. (روضات الجنات ص
۳۳۶).

[ هِ ] (اِخ) ابن فخرالملک بن
نظام الملک ملقب بناصرالدین در درج
وزارت، و دری برج صدارت بود و بعد از
عزل قوام الدین درگزینی به وزارت سلطان
سنجر قیام نمود، بحسب تقدیر مقارن آن حال
سلطان بی همال، ...

[ هِ ] (اِخ) ابن فضل بن سعید. وی از
سفیان بن عیینه روایت کرده است. محمدبن
منذربن سعید ازدی به ما خبرداد که خطا
میکند و راه خلاف می پیماید و او چنین کسی
است و بنابراین یاد کردن نام ...

[ هِ ] (اِخ) ابن فضل حلبی. او را از
سفیان بن عیینه و حجاج اعور روایت است.
ابن حبان گوید: حدیث را به ثقات آن چنان
نسبت میدهد که کتب حدیث او را نمیتوان
جایز دانست جز با شگفتی و ...

[ هِ ] (اِخ) ابن فضل. برادرزادهٔ ابوعلی
(احمدبن محمدبن المظفربن محتاج) ابوالمظفر
طاهربن الفضل بن محمدبن المظفربن محتاج
والی چغانیان بود و در سنهٔ ۳۷۷ وفات یافت
و ترجمهٔ حالش در لباب الالباب مذکور است
(ج ۱ صص ۲۷

[ هِ ] (اِخ) ابن قاسم بن احمد الانصاری
الخوارزمی الحنفی. معروف به سعید
نمدپوش، او راست: کتاب جواهرالفقه، کتابی
است مختصر در علم فقه و مشتمل بر ده باب
این کتاب را در مصر غرهٔ رمضان به سال ۷۷۱
...

[ هِ ] (اِخ) ابن القاسم بن نصر،
ابوالعباس الجوهری بن الثلاج گفت که طاهر
جوهری از طریق محمدبن عثمان بن ابی شیبة
الکوفی، و سعیدبن عجب الانباری وی را
حدیث فرا یاد داد. (تاریخ خطیب ج ۹ ص
۳۳۷).

[ هِ ] (اِخ) ابن اللیث. اصطخری در
کتاب المسالک و الممالک گوید: پسران لیث
چهار برادر بودند یعقوب و عمرو و طاهر و
علی، و طاهر در جنگی که بر دربست کردند
کشته شد... الخ (چ لیدن ص ۲۴۵) (تاریخ
سیستان ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد. رجوع به طاهربن
امیر ابوالفضل شود. (حاشیهٔ تاریخ سیستان
ص ۳۸۴).

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد. مؤلف
حبیب السیر آرد: چون سلطنت از خاندان
غزنویان به سلجوقیان انتقال یافت در زمان
سلطان سنجر طاهربن محمد که به روایتی از
اولاد طاهربن خلف بن احمد بود و بقولی در
سلک ملوک عجم ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن السری بن
سهل بن خالدبن البختری، ابوالقاسم الطاهری.
خبر داد ما را ابن الثلاج از طاهر که او از
احمدبن علی الابار خبر داده است، ابن الثلاج
گوید: طاهر در سال ۳۴۵ هـ . ق. ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن سهلویه بن
الحارث بن یزیدبن بحر، ابوالحسین
النیسابوری، هنگامی که عازم زیارت خانهٔ
خدا بود به بغداد آمد. و در آنجا از محمدبن
اسماعیل بن اسحاق المروزی از یاران علی بن
حجر، و از ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد الصادق. رجوع به
طاهر جعفربن محمد... و رجوع به جعفربن
محمد الصادق شود.

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن طاهر
عبدالرحمن القرشی الزهری. از فرزندان
ابی سلمةبن عبدالرحمن بن عوض بوده،
معروف به «ابن الناهض» است اقامتگاه وی
سرقسطة بود، از ابوذر هروی روایت کند، از
ابوعمرو طلمنکی نیز. خط نیکو نبشتی. ابن
جیش، بنقل ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه بن حمزه
، مکنی به ابومسلم ازدیه جورذان جی جد
مادری صاحب رسالهٔ محاسن است و این
قصیده که می آید از گفتار اوست مضمون آن
افتخار نفس و اخبار از دولت و ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن طاهربن
عبداللََّه بن طاهر پنجمین و آخرین حکمران
خاندان طاهریان که از سال ۲۵۹ تا سال
۲۶۱ فرمانروائی داشت، تا یعقوب بن اللیث
فرمانروائی را از آن خاندان بگرفت. رجوع به
احوال ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه بن طاهر
معروف به ابوطیب طاهری. از خاندان
طاهریان بوده است که در ماوراءالنهر در
فضل و ادب شهرتی بسزا داشته و بزبان عربی
شعر میسروده و از گویندگان معروف دربار آل
سامان بوده ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه بن
عبدالمطلب. فرزند رسول خدای صلی اللََّه
علیه وآله و سلم. از بطن خدیجه بنت خویلد.
این فرزند قبل از بعثت پیمبر وفات یافت.
«مؤلف الاصابه» آورده است: «الطاهر» بن
سیدالخلق محمدبن عبداللََّه بن ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن عبداللََّه،
ابوعبداللََّه البغدادی. وی به نیشابور فرود آمد،
و در آنجا از ابوحامد محمدبن هارون
الحضرمی، و احمدبن القاسم برادر ابواللیث
الفرائضی، و محدثانی که بعد از آن دو تن
بوده اند، روایت حدیث کرد. ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن علی،
ابوالحسین الکاتب. ابوالقاسم ثلاج از طریق
یوسف بن محمدبن صاعد از او روایت کند، و
گوید یوسف در مجلس ابن السکین البلدی از
طاهر سماع حدیث کرده است. (تاریخ خطیب
ج ۹ ص ۳۵۷).

[ هِ ] (اِخ) ابن محمدبن عمرواللیث.
نوادهٔ عمرولیث. وی در سیستان به مقام او
نشست (عمرولیث) ولی چون خواست فارس
را هم مثل سابق تحت امر صفاریان درآورد،
در ۲۹۰ هـ . ق. اسیر گردید. (ترجمهٔ طبقات
سلاطین اسلام لین پول ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد الاسفراینی
الشافعی، کنیتش ابوالمظفر و وفاتش در ۴۷۱
هـ . ق. بوده، او راست: کتابی به نام
«تاج التراجم، فی تفسیر القرآن للاعاجم» و
کتابی دیگر بنام «تبصیر فی الدین، و
تمییزالفرقة الناجیة عن الفرق الهالکین» ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد الجعفی. او راست:
کتابی به نام «فصول، فی الاصول.»
(کشف الظنون).

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد الحدادی المروزی
البخاری الملقب به تاج الدین، کنیتش
ابوعبداللََّه. وی را کتابی است به نام:
«عیون المجالس و سرور المدارس».
(کشف الظنون).

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد، ظهیرالدین
فاریابی. با اتابکان آذربایجان معاصر بود.
اتابک ابوبکر در تربیتش بیشتر از دیگران
اهتمام مینمود. گویند که ظهیر شبی در مجلس
اتابک این رباعی در سلک نظم کشید:
ای ورد ملائکه دعای سر تو
سر ...

[ هِ ] (اِخ) ابن محمد المقدسی الملقب
به ابی زرعة. ابن ابی اصیبعة در تاریخ الاطبا از
جملهٔ اساتید موفق الدین عبداللطیف
البغدادی، یکی طاهربن محمدالمقدسی را
میشمارد، و میگوید پدر موفق الدین،
فرزندش را در کودکی نزد گروهی از
دانشمندان به ...

[ هِ ] (اِخ) محمود الملقب بصدر
الاسلام. او راست: کتابی به نام «فوائد
صدرالاسلام». (کشف الظنون).

[ هِ ] (اِخ) ابن مسعود. (الشیخ)
ابوالصفا، وی در جامع زیتونة بشهر تونس
علوم فراگرفت، و در پایان روزگار ائمهٔ
بکریین تولیت خلافت امامت یافت در سال
۱۲۲۱ هـ . ق. پس از تکمیل تحصیلات
پیوسته ملازم تدریس و امامت ...

[ هِ ] (اِخ) ابن مسلم علوی. پدر حسن
نامی است که هنگام ظهور تاهرتی یکی از
دعات باطنیان که در اثناء آنکه مردم را به
الحاد و پیروی باطنیان دعوت میکرد خود را
بسمت سفارت از طرف سلطان مصر به ...

[ هِ ] (اِخ) ابن مظفربن محمد عمری
عدوی ربعی شیخ زین الدین دانشمند بزرگ و
عارف نامور که بدانش و پرهیزکاری هر دو
متصف بود و راه تدریس و افاده بدیگران را
می پیمود. سالیان دراز مردم را در راه خدا
موعظه ...

[ هِ ] (اِخ) ابن موسی الکاظم. حمداللََّه
مستوفی پسران الکاظم ابراهیم موسی بن
جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی
المرتضی امام هفتم شیعیان را ۳۱ تن دانسته و
نام ۲۵ تن آنان را آورده است و از آنجمله ...

[ هِ ] (اِخ) ابن نصربن جهبل الحلبی،
ملقب به مجدالدین، برادر عبدالملک بن
جهبل. مردی عالم و زاهد و فاضل بوده است
در فقه و حساب و فرائض. از جمعی روایت
حدیث کرده. کتابی در فضل جهاد بنام
نورالدین ...

[ هِ ] (اِخ) ابن الوزیر. فخرالدین
طاهربن الوزیر معین الدین الکاشی. وی در
زمان سلطان ارسلان بن طغرل بن محمدبن
ملکشاه بر مسند وزارت نشسته، به سرانجام
مهام فرق انام قیام و اقدام نمود. و امور
مملکت را در سلک ...

[ هِ ] (اِخ) ابن هارون بن عبید،
ابوالحسن المدائنی. حدث عن وجوده فی
کتاب ابیه. (کذا) ابوعبداللََّه محمدبن احمدبن
ابی خثیمة از او روایت دارد. (تاریخ خطیب ج
۹ ص ۳۵۶).

[ هِ ] (اِخ) ابن هلال. ابن اثیر در ضمن
حوادث سال ۴۰۴ هـ . ق. ذیل ذکر استیلای
طاهربن هلال بر شهر زور آرد: دربارهٔ کیفیت
شهر زور یاد کردیم که بَدْربن حسنویه آن را
تسلیم سردار سپاهیان کرد ...

[ هِ ] (اِخ) ابن یحیی الناربن حسن بن
جعفر الحجةبن عبیداللََّه الاعرج بن حسین
الاصغربن علی زین العابدین بن حسین بن
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهماالسلام،
کنیتش ابوالقاسم، و جدّ شرفاء مدینهٔ طیبه
بوده است. (حبیب السیر چ خیام ...

[ هِ ] (اِخ) ابن یحیی النسابه. از
محدثان است. رجوع به الذریعه ج ۲ ص
۳۷۸ و ۴۱۹ و ج ۷ ص ۱۶۵ شود.

[ هِ ] (اِخ) ابن یحیی الیمنی. او راست:
کتابی بنام «الاحتجاج الشافی. بالرد علی
المعاند فی طلاق التنافی» هنگامی که ابوبکر
وعَلَی در طلاق و ربا اعمال حیله را منکر
گردید، و در این باب قصیده ای ساخت، طاهر
یمنی در رد ...

[ هِ ] (اِخ) ابوالحسن طاهربن محمدبن
ابی تمیم. مؤلف تاریخ سیستان، ذیل عنوان
«حدیث نصربن احمد با امیر بوجعفر» گوید:
باز ابوالحسن طاهربن محمدبن ابی تمیم
دستوری خواست و به خراسان شد، و آنجا
بردست وی کارها بسیار رفت و ...

[ هِ ] (اِخ) ابوالفتح. وی ممدوح انوری
بوده است. رجوع به لباب الالباب ج ۲ ص
۱۲۹ و رجوع به افتخارالدین ابوالفتح طاهر و
لباب الالباب ص ۱۳۱ ج ۲ شود.

[ هِ ] (اِخ) ابوعلی طاهر مجیرالدین.
وی از اعقاب شیخ الرئیس طاهربن عبداللََّه
بیهقی است که عمل نیشابور و بیهق داشته
است او در روز دوشنبه ۲۱ ذی القعده سال
۵۵۰ هـ . ق. در قصبهٔ سبزوار درگذشت. رجوع ...

[ هِ ] (اِخ) ابوعلی طاهر الحسن (ظ :
طاهر ابن الحسن) بن احمدبن ابراهیم الاسدی
الانطاکی. او را جزئی است در حدیث،
معروف بجزء ابن فیل. (کشف الظنون).

[ هِ ] (اِخ) ابومحمد احمد طاهر
حدیف. رجوع به تاریخ سیستان ص ۳۶۰
شود.

[ هِ ] (اِخ) ابوالنصر در حبیب السیر چ
قدیم تهران این صورت مصحف ظاهر
ابوالنصر محمدبن الناصر لدین اللََّه عباسی
است. رجوع به ظاهر... شود.

[ هِ ] (اِخ) اصرم. رجوع به تاریخ
سیستان صص ۳۱۴ -۳۲۴ شود.

[ هِ ] (اِخ) انجدانی، شاه طاهر از
سادات عالی درجات انجدان. من محال قم،
موطنش کاشان، مولدش همدان، جامع علوم
صوری و معنوی بود، مدتی در کاشان خلایق
را ارشاد مینمود، آخرالامر صاحب غرضان،
نسبت طریقهٔ اسماعیلیه به وی داده و ...

[ هِ ] (اِخ) بادار طاهر مأمون درقی.
رجوع به تاریخ سیستان ص ۳۹۴ شود.

[ هِ ] (اِخ) بصیر معروف به میرزاطاهر
بصیر الملک فرزند میرزا احمد کاشانی. مؤلف
«کشف الابیات مثنوی» که به سال ۱۲۹۹
چاپ شده است. میرزا طاهر مؤلف
«ترجمةالقرآن» به فارسی است و از مقدمهٔ
کتاب «فواید گیاه خواری» معلوم میشود که ...

[ هِ ] (اِخ) جعفربن محمد الصادق
علیه السلام امام ششم شیعیان. آن حضرت را
القاب بسیار است، اشهرها: الصادق و منها
الصابر والفاضل و الطاهر. (از حبیب السیر چ
خیام ج ۲ ص ۲۷۱) و رجوع به جعفربن
محمد الصادق ...

[ هِ ] (اِخ) (حاجی -افندی) یکی از
مشاهیر خوشنویسان و معلم خط
عبدالمجیدخان (سلطان عثمانی) بوده و به
سال ۱۲۶۲ هـ . ق. درگذشته است کتیبه هایش
را در بعضی مساجد اسلامبول میتوان مشاهده
کرد. (قاموس الاعلام ...

[ هِ ] (اِخ) حامدی. وی در حامدیه
که شهری در صعید مصر از توابع بخش قنا
است بسر میبرده و در سال ۱۳۱۱ درگذشته
است. او راست: «الکشف الربانی، علی المورد
الرحمانی» و آن عبارت است از شرح
ارجوزهٔ ...

[ هِ ] (اِخ) زینب. مؤلف تاریخ سیستان
آرد: و سپهسالار طاهر زینب بود که آنگاه
سرهنگ خواندندی او را. (تاریخ سیستان
ص ۳۴۷). وی همان طاهر است که در
حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۳۷۶ نام او
طاهربن ...

[ هِ ] (اِخ) (سلطان...) پسر سلطان
احمد جلایر است، در آن هنگام که قرایوسف
ترکمان بر عراق عرب یورش میخواست برد،
سلطان احمد در بغداد بود به حله نزد پسر
خود سلطان طاهر رفت و آغا فیروز را که
جملةالملک ...

[ هِ ] (اِخ) (سید...) مزار امامزاده ای
است در هزارخال از محال کُجور که بانی آن
ملک کیومرث رستمداری بوده است.
(سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش
انگلیسی ص ۱۰۸).

[ هِ ] (اِخ) غلام ابی الجیش. نجاشی
دربارهٔ او گفته: مردی متکلم بود، و آغاز
تحصیل شیخ مفید، نزد او بود. کتابی چند
تألیف کرده، شیخ مفید گوید او را کتابی است
در علم کلام، و در آن کتاب در ...

[ هِ ] (اِخ) (قاضی...). صاحب تاریخ
سیستان ذیل عنوان: «آمدن امیر بیغو به
سیستان» آرد: هم بدین سال (۴۶۵ هـ . ق.)
دیگر باره آمدن ملاحده بدیه ربحن (؟) و
حصار بستدن و بردن قاضی طاهر [ و ] قاضی ...

[ هِ ] (اِخ) (کوه...) حمداللََّه مستوفی
آرد: در زمین مصر کوهی است که آنرا کوه
طاهر میخوانند، از آنجا آب شیرین بیرون
می آید: و در حوض جمع میشود و بهمه
جوانب روان میگردد، اگر جنب یا حائض ...

[ هِ ] (اِخ) محمدبن عمادالدین حسن
یکی از مورخان هندوستان است. او را کتابی
است موسوم به روضةالطاهرین که شامل
وقایع سنوات تا ۱۰۱۵ هـ . ق. میباشد. (از
قاموس الاعلام ترکی).

[ هِ ] (اِخ) محمد چهره. از سردارانی
است که میرزا بایسنقر را دستگیر کرد. رجوع
به حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۲۳۴ شود.

[ هِ ] (اِخ) (سرهنگ...) طاهر محمد
سنجری. رجوع به تاریخ سیستان ص ۳۶۸
شود.

[ هِ ] (اِخ) (مشهد...) در عسقلان
مشهدی است، آنرا مشهدِ طاهر خوانند، و در
او همیشه خون تازه بر روی زمین پیدا بود،
گویند قابیل هابیل را آنجا کُشته است، و اثر
خون اوست که پیداست. (نزهةالقلوب ج ۳ از
تاریخ مغرب ...

[ هِ ] (اِخ) محمدطاهر نصرآبادی
اصفهانی. معاصر میرزا صائب و میرزا حیدر و
از شاعران نامور آن روزگار بشمار میرفت. او
راست: تذکرةالشعراء بزبان فارسی که در آن
ترجمهٔ حال قریب هزار تن از شاعران آن
عصر را آورده است ...

(هِ) [ ع . ] (ص .) 1 - پاک ، پاکیزه . 2 - از نام های خداوند.


Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça طاهر kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki طاهر kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. طاهر diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful