ضباعة

[ ضُ عَ ] (اِخ) کوهی است. (منتهی
الارب).

[ ضُ عَ ] (اِخ) دختر زفربن حارث
که اشاره کرد پدر را به رها کردن بند قطامی و
منت نهادن بر سر وی که اسیر بود و پس رها
کرد او را و بخشید به وی صد ناقه پس گفت ...

[ ضُ عَ ] (اِخ) دختر زبیربن
عبدالمطلب بن هاشم، صحابیه است. (منتهی
الارب). وی از هُجناء است، و هَجین نزد
عرب کسی است که پدر وی عرب و مادرش
عجمی باشد. صاحب عقدالفرید گوید: و مما
احتجت به الهجناء ان ...

[ ضُ عَ ] (اِخ) دختر عامربن
صعصعه. رسول صلوات اللََّه علیه او را بزنی
کرد و نادیده طلاق گفت.

[ ضُ عَ ] (اِخ) دختر عامربن قرط.
(منتهی الارب).

[ ضُ عَ ] (اِخ) دختر عامربن قشیر،
و آن ضباعهٔ کبری و از صحابیات است.
(منتهی الارب).

[ ضُ عَ ] (اِخ) دختر عمران بن
حصین. (منتهی الارب).

Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça ضباعة kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki ضباعة kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. ضباعة diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.