روح

Farsça روح nedir, Farsça - Farsça sözlük روح ne demek?

(اِخ) ابن یسار یا یساربن روح. نام
یکی از صحابه است. (از قاموس الاعلام
ترکی). شاید همان روح بن سیار باشد. رجوع
به روح بن سیار شود.

(اِخ) ابن یزیدبن بشیر. از پدرش
روایت کرد و اوزاعی از او روایت دارد و از
شامیان بشمار است. (از تاج العروس).

(اِخ) ابن مسبب کلیبی بصری، مکنی به
ابورجاء. تابعی است. وی از ثابت حدیث
شنید و مسلم از او روایت دارد. (از تاج
العروس). و رجوع به ابورجاء روح شود.

(اِخ) ابن مسافر، مکنی به ابوبشیر. وی
از حماد روایت دارد. (از تاج العروس).

(اِخ) ابن فضل بصری، نزیل طائف. از
حمادبن سلمه حدیث شنید. (از تاج العروس).

(اِخ) ابن قاسم عنبری بصری. محدث
است و از ابن ابی نجیح روایت دارد. (از تاج
العروس).

(اِخ) ابن فرج حرمازی، مکنی به
ابوحاتم. محدث است. محمدبن قاسم از او
روایت دارد. رجوع به الموشح ص ۱۱۶ و
۱۷۷ شود.

(اِخ) ابن غطیف ثقفی. محدث است و
از عمربن مصعب روایت دارد. (از تاج
العروس).

(اِخ) ابن عطاءبن ابی میمونهٔ بصری.
محدث است و از پدرش روایت دارد. (از تاج
العروس).

(اِخ) ابن عنبسةبن سعید. بخاری در
تاریخ کبیر خود از وی حدیث نقل کرده است.
(از تاج العروس).

(اِخ) ابن عصام بن یزیدبن عجلان،
معروف به جَبَّر و مکنی به ابویعلی یا ابویزید.
وی از هشیم و ابن علیه و دیگران روایت
دارد. (از ذکر اخبار اصبهان ج ۱ ص ۳۱۴). و
رجوع به همین کتاب شود.

(اِخ) ابن عبید شامی، مکنی به
ابویحیی. تابعی و محدث است.

(اِخ) ابن عبدالمؤمن بصری، مکنی به
ابوالحسن. مولای هذیل بود. (از تاج
العروس). ابن الندیم در الفهرست کتاب وقف
التام را از تألیفات وی برشمرده است.

(اِخ) ابن عبدالاعلی، مکنی به ابوهمام.
او را پنجاه ورقه شعر است. (از الفهرست
ابن الندیم). و رجوع به ابوهمام روح شود.

(اِخ) ابن عبادة، علاء قیسی، مکنی به
ابومحمد. تابعی و محدث است. ابن الندیم
گوید: روح بن عباده فقیهی است از اصحاب
حدیث، متوفی در بعد از ۲۰۰ هـ .ق. او راست:
کتاب السنن. (فهرست ابن الندیم). زرکلی آرد:
روح بن ...

(اِخ) ابن عائذ. محدث است و از
ابی العوام روایت دارد. (از تاج العروس).

(اِخ) ابن صالح همدانی. متوفی در
۱۷۱ هـ .ق. / ۷۸۷ م. در روزگار الهادی و
آغاز روزگار هارون الرشید امارت موصل را
داشت، سپس از طرف هارون بر صدقات
بنی تغلب گماشته شد و سرانجام بدست آنان
کشته گردید. (از اعلام ...

(اِخ) ابن سیار، یا سیاربن روح. بعضی
او را از جملهٔ صحابه گفته اند. (از تاج
العروس).

(اِخ) ابن زنباع بن روح بن سلامة
الجذامی، مکنی به ابوزرعه. حاکم فلسطین از
قبل عبدالملک مروان، متوفی به سال ۸۴
هـ .ق. وی به صفت علم و عقل متصف بود. (از
حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۵۸). زرکلی
گوید: روح ...

(اِخ) ابن حبیب ثعلبی. از صحابه
است. وی از ابوبکر صدیق روایت کرد و در
«جابیه» حضور داشت. (از تاج العروس).

(اِخ) ابن حارث بن اخنس. انیس بن
عمران از او روایت دارد. (از تاج العروس).

(اِخ) ابن جَناح شامی، مکنی به
ابوسعد. وی از مجاهد و این یک از ابن عباس
روایت دارد. (از تاج العروس). و رجوع به
ابوسعد شود.

(اِخ) ابن حاتم بن قبیصةبن مهلب
ازدی. از امرا و نیکوکاران و حاجب منصور
عباسی بود. مهدی بن منصور او را ولایت سند
داد و سپس او را به بصره و پس از آن به کوفه
منتقل کرد. در زمان هارون ...

(اِخ) ابن اسلم باهلی بصری، مکنی به
ابوحاتم. وی از حمادبن سلمه روایت دارد.
(از تاج العروس).

(اِخ) ابن ابی بحر. نام پدر حسین بن
روح یکی از نواب اربعهٔ حضرت حجت.
رجوع به حسین بن روح و خاندان نوبختی
تألیف عباس اقبال ص ۲۱۴ شود.

(اِخ) قصبه ای در فوشنج (خراسان)
بوده است. رجوع به نزهةالقلوب چ انگلستان
ج ۳ ص ۱۵۲ و ۱۵۳ و چ دبیرسیاقی ص ۱۸۸
شود.

[ رَ ] (ع ص، اِ) جِ رائح. (منتهی الارب)
(اقرب الموارد). رجوع به رائح شود.

[ رَ وَ ] (ع مص) فراخی و گشادگی میان
هر دو پا در رفتن، غیر فحج که پیش پایها
نزدیک و پاشنه ها دور نهاده رفتن است.
(منتهی الارب) (آنندراج). گشادگی. گشادگی
میان دو پا. مقابل فَحَج. (المنجد). فراخ ...

[ رَ ] (ع مص) شبانگاه کردن و رفتن در
آن. رواح. (مصادر زوزنی). شبانگاه رفتن نزد
کسان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
|| بوی یافتن. رَوَح. (دهار) (تاج المصادر
بیهقی) (مصادر زوزنی). در اقرب الموارد به
این معنی ...

(ع ص، اِ) جِ رَوْحاء، مؤنث اَرْوَح،
یعنی آنکه میان دو پایش گشادگی داشته
باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اروح شود.

(ع اِ) جان. ج، اَرْواح. مؤنث نیز
می باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج).
جان. (غیاث) (ترجمان علامه تهذیب عادل)
(دهار). نفس. (منتهی الارب). آنچه مایهٔ
زندگی نفسهاست. (از اقرب الموارد). روان.
بوعلی سینا گوید: [ خداوند ] مردم را از گرد
آمدن سه ...

(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - نشاط ، آسایش . 3 - مهربانی .

(رُ) [ ع . ] (اِ.) روان ، جان . ؛ ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .


Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça روح kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki روح kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. روح diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful