جلال‌الدین

Farsça جلال‌الدین nedir, Farsça - Farsça sözlük جلال‌الدین ne demek?

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) میرمیران از
والیان اصفهان است. رجوع به تاریخ گزیده چ
لندن ص ۶۶۴، ۶۶۵، ۶۷۳، ۶۷۴ شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) ملکشاه
مکنی به ابوالفتح. رجوع به ملکشاه در همین
لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) میزرا...
سلطان محمود از طرف پدر خود سلطان
ابوسعید بفرمانروایی استراباد رسید (۷۵۴
هـ . ق.). رجوع به ترجمهٔ مازندران و استرآباد
رابینو ص ۲۲۱ و رجوع به محمود شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) محمدبن
محمدبن حسین بلخی رومی. رجوع به محمد
در همین لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) محمد.
رجوع به محمدبن محمد کرخی در همین
لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) محمدبن
احمد خطیب. رجوع به محمدبن احمدبن
خطیب شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) محمدبن
عبدالرحمان قزوینی صاحب تلخیص المفتاح
(متن مطول). رجوع به محمد ... در همین
لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) محمد
اکبرپادشاه فرزند همایون پادشاه است که پس
از پدر بتخت سلطنت هندوستان نشست و گاه
شعر میگفت. او راست:
دوشینه بکوی می فروشان
پیمانهٔ می بزر خریدم
اکنون ز خمار سرگرانم
زر دادم و ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) محمد آگهی
نبیرهٔ مولانا جلال الدین قاینی است. وی در
آغاز از ملازمان شاه غریب میرزا بود و سپس
چندی بخراسان و هرات سفر کرد و در شهور
سنهٔ ۹۲۶ هـ . ق. قصیده ای ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) قلج طمغاج خان ابراهیم بن حسین سلطان
سمرقند بود وی در آغاز جوانی گاه شعر
میسرود. او راست:
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای
دریاب که ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) فیروزشاه بن
ارغونشاه. رجوع به فیروزشاه جلال الدین در
همین لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) فضل اللََّه
خواری از شاعران عهد سلطان تکش بود و
شعر نیکو میسرود. وی با صدرالدین وزان
بدیدار سلطان تکش که از عراق حرکت کرده
و نزدیک ری معسکر ساخته بود آمد و
اشعاری بالبداهة ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) عمر. رجوع
به عمربن کازرونی شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) علی بن
یوسف بن صفار ماردینی. رجوع به علی بن
یوسف در همین لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) علی بن
هبةاللََّه بخاری وزیر الناصر لدین اللََّه خلیفهٔ
عباسی و مردی ادیب و فاضل و فقیه بود. وی
بسال ۵۹۳ هـ . ق. وفات یافت. (تجارب
السلف ص ۳۲۹) (دستور الوزراء ص ۹۵).

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) علی بن
بهاءالدین سام از ملوک بامیان است. وی پس
از پدر هفت سال در بامیان حکومت کرد. در
آن سال که سلطان محمد خوارزمشاه در
ماوراءالنهر بود ناگاه بجانب بامیان ایلغار کرد
و بی خبر ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) علی. لقب
علی گورکان بن حسن تگین.رجوع به آل
افراسیاب شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) علی بن
ابوالحسن. رجوع به علی بن ابوالحسن زندی
شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) شاه عالم.
رجوع به شاه عالم جلال الدین شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) عبداللََّه بن
یونس مکنی به ابوالمظفر وزیر الناصر لدین اللََّه
خلیفهٔ عباسی بود. ابن قصاب که بسال ۵۹۰
هـ . ق. وزارت یافت او را معزول کرد و بگرفت
و بحبس انداخت تا کار ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) شاه شجاع.
رجوع به شاه شجاع در همین لغت نامه و
رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص ۶۲۵،
۶۳۱، ۶۴۴، ۶۴۵، ۶۴۸، ۶۵۰، ۶۵۲، ۶۵۴،
۶۵۶، ۶۵۸، ۶۶۵، ۶۶۷، ۶۷۲، ۶۷۵، ۶۷۸،
۶۸۱، ۶۸۲، ۷۳۴، ۷۳۵، ۷۳۶، ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) سلیمان بن
محمد سلجوقی. رجوع به سلیمان ... در
همین لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) (سلطان ...) سیورغتمش بن قطب الدین خنتممور بعد از
پدر بفرمان احمد خان بسلطنت کرمان رسید
و نه سال فرمانروایی کرد. وی در شب
۲۷رمضان سال ۶۹۳ هـ . ق. بفرمان ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) سرایی
خیتنی حاکم دیاربکر. وی پس از معزول
شدن ملک رضی الدین بابا بحکومت رسید.
رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص ۸۱۹ و
۸۲۰ شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) حمزه
اندخودی مکی یکی از وزیران
سلطان حسین میرزا بود که سرانجام معزول و
گوشه نشین شد. (حبیب السیر چ خیام ج ۴
ص ۳۲۱).

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) حسن بن
علی بن صدقه. رجوع به جلال الدولة حسن
شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) حسن بن
محمدبن حسن بن محمد از پیشوایان صباحیه
و اسماعیلیان است که پس از جلوس بجای
پدر از بدعتهای وی تبری نمود و اظهار
مسلمانی کرد و پیروان خود را بالتزام اسلام و
اتباع ...

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) اکبرشاه.رجوع به جلال الدین محمد اکبرشاه
شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) اسکندربن
جلال الدوله کیومرث از حکام بنی اسکندر
است که در قرن نهم هجری بر بخشی از
مازندران حکومت داشتند. رجوع به ترجمهٔ
مازندران و استراباد رابینو ص ۱۹۳ شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) اسحاق.
رجوع به اسحاق سمرقندی شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) احمدبن
عبدالرحمان کندی دشناوی. رجوع به
احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) ابویزید.
رجوع به ابویزید جلال الدین در همین
لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) احمدبن
عبدالرحمان بلقینی. رجوع به احمدبن
عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) ابوسعید.
رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه
شود.

[ جَ لُدْ د ] (اِخ) ابوالمظفر
یکی از وزیران الناصر لدین اللََّه بود. رجوع به
دستور الوزراء ص ۹۵ شود.

[ جَ لُدْ دی ] (اِخ) ابن
خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در
ولایت روم. در زمان سلطنت ابوسعید
بهادرخان (۷۱۶ -۷۳۶) بود. تاریخ مغول
آرد: ابوسعید منصب امیرالامرائی را در عهدهٔ
امیرچوپان باقی گذاشت و پسر امیر چوپان
یعنی ...

[ جَ لُدْ دی ] (اِخ) ابن
توقتمش خان از نوادهٔ جوجی خان و از حکام
دشت قبچاق است. (حبیب السیر چ خیام ج ۳
ص ۷۵).

[ جَ لُدْ دی ] (اِخ) (ملک...) ابن بهاءالدین سام مکنی به ابوعلی. رجوع به
جلال الدین علی بن بهاءالدین و ابوعلی در
همین لغت نامه شود.

[ جَ لُدْ دی ] (اِخ) ابن احمد
رومی فقیه حنفی قاهری معروف به قیانی و
ملقب به فاضل از دانشمندان و مؤلفان است.
او راست شرح بر منار الانوار نسفی. (کشف
الظنون).

[ جَ لُدْ دی ] (اِخ) یکی از
حاکمان دیار بکر است که پس از معزول شدن
ملک رضی الدین باین منصب رسید. (از
رجال حبیب السیر ص ۱۷) (حبیب السیر چ
خیام ج ۳ ص ۱۱۷).

[ جَ لُدْ دی ] (اِخ) ابوالحسن
از دانشمندان است. او راست: حل مالاینحل
در مسائل مشکلهٔ ریاضی. (یادداشت مؤلف).

[ جَ لُدْ دی ] (اِخ) قریه ای
است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه.
(فارسنامه).


Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça جلال‌الدین kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki جلال‌الدین kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. جلال‌الدین diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful