جابر

Farsça جابر nedir, Farsça - Farsça sözlük جابر ne demek?

[ بِ ] (اِخ) یمامی. رجوع به جابربن
عبداللََّه یمامی شود.

[ بِ ] (اِخ) نخعی. که جابر صبیانی
کوفی نیز گفته شده است. رجوع به جابربن
ابخرالنخعی شود.

[ بِ ] (اِخ) مکفوف. رجوع به جابربن
اعصم مکفوف شود.

[ بِ ] (اِخ) نجفی. رجوع به جابربن
عباس نجفی شود.

[ بِ ] (اِخ) مزنی. رجوع به جابربن
عمر مزنی شود.

[ بِ ] (اِخ) مغربی. رجوع به جابربن
حیان مغربی شود.

[ بِ ] (اِخ) فارسی. رجوع به جابربن
یزید فارسی شود.

[ بِ ] (اِخ) العلاف، او را در علل
ترمذی و مسند ابی یعلی از طریق ابن زبیر از
عایشه رضی اللََّه عنها مرفوعاً روایتی است
که: نماز گزاردن در مسجد من افضل است از
هزار نماز که در جای دیگر ...

[ بِ ] (اِخ) عقیلی. رجوع به جابربن
عبداللََّه بن جابر عقیلی شود.

[ بِ ] (اِخ) عبدی. رجوع به جابربن
عبدالعبدی و به جابربن حارث عبدی شود.

[ بِ ] (اِخ)صدفی. رجوع به جابربن
ماجد شود.

[ بِ ] (اِخ) صوفی. مکنی به ابوموسی
و بروایتی ابوعبداللََّه. رجوع به جابربن
حیان بن عبداللََّه کوفی طرطوسی شود.

[ بِ ] (اِخ) سوائی. رجوع به جابربن
سمرةبن جنادة شود.

[ بِ ] (اِخ) صباح. رجوع به جابربن
مبارک آل صباح شود.

[ بِ ] (اِخ) سکری. رجوع به جابربن
موهوب بن ظافربن جابربن منصور، و جابربن
منصور شود.

[ بِ ] (اِخ) رعینی. پدر سعیدبن جابر
است. ابن عساکر او را در تاریخ خود آورد و
گوید: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرده و در
فتح دمشق حضور داشته است. و خود
صاحب ...

[ بِ ] (اِخ) رعینی قتبانی. رجوع به
جابربن یاسربن عویص... شود.

[ بِ ] (اِخ) راسبی بصری. رجوع به
جابربن عمرو راسبی بصری شود.

[ بِ ] (اِخ) حضرمی مصری. رجوع به
جابربن اسماعیل شود.

[ بِ ] (اِخ) حَنّائی. مکنی به ابن یاسین.
از محدثین است.

[ بِ ] (اِخ) حنفی. رجوع به جابربن
عثمان حنفی شود.

[ بِ ] (اِخ) جهنی. مکنی به ابوسعاد.
رجوع به جابربن اسامه شود.

[ بِ ] (اِخ) حرّانی. رجوع به جابربن
سنان و جابربن قرة الحرّانی شود.

[ بِ ] (اِخ) جعفی. از راویان است.
رجوع به جابربن زید جعفی و جابربن یزید
جعفی شود.

[ بِ ] (اِخ) ثقفی. رجوع به جابربن
شیبان بن عجلان بن عتاب بن مالک شود.

[ بِ ] (اِخ) جدی.رجوع به جابربن
مرزوق شود.

[ بِ ] (اِخ) بحتری. رجوع به جابربن
ظالم بن حارثةبن عتاب... شود.

[ بِ ] (اِخ) تنوخی. رجوع به جابربن
ابراهیم بن علی شود.

[ بِ ] (اِخ) انصاری مازنی. رجوع به
جابربن ابی صعصعة عمروبن زیدبن عوف بن
مبدول بن عمروبن غنم بن مازن بن النجار
شود.

[ بِ ] (اِخ) انصاری زرقی. رجوع به
جابربن سفیان شود.

[ بِ ] (اِخ) انصاری سلمی. رجوع به
جابربن عبداللََّه بن رئاب... و جابربن عتیک بن
قیس بن الاسودبن مری بن کعب بن غنم بن
سلمة شود.

[ بِ ] (اِخ) انصاری اشهلی. صحابی
است. رجوع به جابربن عتیک بن نعمان بن
عتیک شود.

[ بِ ] (اِخ) انصاری خزرجی. رجوع به
جابربن خالدبن مسعودبن عبداشهل شود.

[ بِ ] (اِخ) انصاری. صحابی است.
رجوع به جابربن عبداللََّه بن عمروبن حرام
مکنی به ابوعبداللََّه و ابوعبدالرحمان و
ابومحمد و نیز رجوع به جابربن
عُمیرالانصاری شود.

[ بِ ] (اِخ) اشهلی. رجوع به جابربن
خالدبن مسعود شود.

[ بِ ] (اِخ) اندلسی. ملقب به شمس
الدین. رجوع به جابربن افلح شود.

[ بِ ] (اِخ) اسدی. رجوع به جابربن
ابی سَبْرَة شود.

[ بِ ] (اِخ) اسدی کوفی. از رجال شیعه
است. رجوع به جابربن سُمَیرة شود.

[ بِ ] (اِخ) ازدی. رجوع به جابربن
معاذ و جابربن کعب بن کرمان بن طرفةبن
وهب بن مازن... شود.

[ بِ ] (اِخ) احمسی بجلی. رجوع به
جابربن طارق بن ابی طارق بن عوف شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن یزید از مسروق روایت
دارد و فرقدالسبخی از او روایت کند. ابوزرعة
گفته است که او شناخته نشده است. و این
شخص غیر از جابر جعفی است. (لسان
المیزان ج ۲ ص ۸۸).

[ بِ ] (اِخ) ابن یزید جعفی. کنیتش
ابویزید یا ابومحمد و از اصحاب علی (ع) بوده. وی قائل برجعت او بدنیا بود.او از عطا و
شعبی روایت دارد و ثوری و شعبه از وی
روایت کنند و در ...

[ بِ ] (اِخ) ابن یزید فارسی. طوسی او
را در رجال شیعه آورده و گوید کنیهٔ وی
ابوالقاسم است. وی حدیث را از امام حسن
عسکری (ع) استماع میکرده، و مردی
باهوش و عاقل و خوش عبارت بوده ...

[ بِ ] (اِخ) ابن یزید. مکنی به ابوالجهم.
از ربیع بن انس روایت کند. ابوزرعه گفته است
او را نمیشناسم. -انتهی. و در مسند احمد
است که خبر داد ما را محمدبن یزید، خبر داد
ما را ابوسلمة ...

[ بِ ] (اِخ) ابن نوح یا ابن عبداللََّه.
محدث است و در زمان عمربن عبدالعزیز
میزیست. رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز
ص ۲۰۸ شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن یاسربن عویص بن
رعینی. ابن منده گوید که نام وی در میان
صحابه ذکر شده است. ابن یونس گوید که وی
در فتح مصر حضور داشته است. این جدّ
عیاش و جدّ جابر که دو ...

[ بِ ] (اِخ) ابن نعمان بن عمیربن مالک
بن قمیربن مالک بن سوادبن مری بن اراشة
بلوی سوادی از بنی سواد است. کلبی و
دیگران او را ذکر کرده اند. وی از طائفهٔ
کعب بن عجرة است. (الاستیعاب ج ۱ ص ...

[ بِ ] (اِخ) ابن موهوب. وی نوهٔ
جابربن منصور و نسبش چنین است: جابربن
موهوب بن ظافربن جابربن منصور سکری.
وی از اطبای مشهور بود و بعلم پزشکی
وقوفی تام داشت و در حلب ساکن بود.
(عیون الانباء ج ۲ ص ...

[ بِ ] (اِخ) ابن منصور. ملقب به
سکری، مردی است مسلمان متدین و از
بزرگان علماء طب و اهل موصل است و
خدمت احمدبن ابی الاشعث علم آموخته و
بعد از او در خدمت محمدبن ثواب شاگرد ابن
ابی الاشعث در ...

[ بِ ] (اِخ) ابن مسلم. مردی است
محدث که در زمان خلافت یزیدبن
عبدالملک میزیست. رجوع به عقدالفرید ج ۵
ص ۲۰۶ شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن معاذ ازدی، از محدثین
و روات است. مسعودبن کامل ابوسعید
السکاک از وی روایت دارد و او از ابومقاتل
حفص بن مسلم الفرازی روایت کند. (احوال و
اشعار رودکی ج ۱ ص ۲۱۲).

[ بِ ] (اِخ) ابن مرزوق الجدی. وی
متهم است، و از عبداللََّه عمری زاهد روایت
کند و قتیبةبن سعید و علی بن بحر از وی
روایت دارند. ابن حبان گوید روایات آنها
شبیه حدیث رجال ثقه نیست. همو گوید: ...

[ بِ ] (اِخ) ابن محمدبن ابی بکر
الکوفی. وی از علی بن الحسین (ع) روایت
دارد. طوسی او را جزء رجال شیعه ذکر کرده
است. (لسان المیزان ج ۲ ص ۸۷).

[ بِ ] (اِخ) ابن مبارک آل الصباح. امیر
و فرمانروای کویت و رئیس قبائل آن دیار
بوده است. او بسال ۱۲۹۰ هـ .ق . تولد یافت و
در زمان پدر خود فرمانده کل سپاه بود و در
بسیاری از جنگها شخصاً شرکت ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ماجه صدفی. ظاهراً
همان جابربن ماجد صدفی است. رجوع به
جابربن ماجد شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن مالک. وی از ایوب بن
عتبة والدیک الابیض خلیلی روایت دارد و
هارون بن نجید از وی روایت کند.و بودن یکی
از این دوتن باعث سستی احادیث او است
زیرا رجال حدیث همه معروفند جز ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ماجد صدفی. صحابی
است و ابن یونس گفته که وی خدمت پیغمبر
صلی الله علیه و آله و سلم رسیده و در فتح مصر حضور داشته
است. و ابن لهیعة از عبدالرحمان بن ...

[ بِ ] (اِخ) ابن لبید. مردی است که
قصد خروج بر حکم بن هشام خلیفهٔ اموی
داشت و خبر وی بخلیفه رسید و بتدبیری او را
از بین برد. رجوع به عقدالفرید ج ۵ ص ۲۵۴
شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن کعب بن کرمان بن
طرفةبن وهب بن مازن بن تیم بن اسدبن
حارث بن العتیک الازدی. ابن کلبی او را نام
برده است. و عبدالاعز شاعر دورهٔ بنی امیه از
فرزندان او است. و جد ...

[ بِ ] (اِخ) ابن قرةالحرانی. از شاگردان
احمدبن خلف و محمدبن خلف و از صناع
آلات فلکی است. (الفهرست ص ۳۹۶).

[ بِ ] (اِخ) ابن فطر اوبن ابی نصر. از
ثابت البنانی روایت کند، ابن ابی حاتم او را
ذکر کرده است ولی مجهول است. (لسان
المیزان ج ۲ ص ۸۷).

[ بِ ] (اِخ) ابن عیاش. ابونعیم گفته
است: حدیثی از وی نقل شده است. (چنین
است در ابن الاثیر) ولیکن این صحیح نیست
چه ابونعیم در ضمن ترجمهٔ جابربن یاسربن
عویص گفته: وی جد عیاش و جابربن
عیاش ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عوف. صحابی است.
وی برادر عبدالرحمان بن عوف صحابهٔ
مشهور پیغمبر میباشد وقتی که مروان حکم
اموی از شام لشکری بمکه بجنگ عبداللََّه بن
زبیر فرستاد مهتر آن سپاه حبش بن دجله بود.
جابر برادر عبدالرحمان عوف ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عمیرالانصاری. از
انصار مدینه است و عطاءبن ابی رباح از او
روایت کند و وی او را در حدیث با جابربن
عبداللََّه جمع کرده است. (الاستیعاب ج ۱
ص ۸۶). رجوع به الاصابة ج ۱ ص ۲۲۵ ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عمرو الراسبی البصری.
مکنی بابی الوازع. رجوع به ابوالوازع جابر...
شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن عمرالمزنی. ابن فتحون
او را استدراک کرده و گوید طبری گفته است
که عمر او را بر سرزمینی که بوسیلهٔ دجله و
فرات آبیاری میشود والی ساخت و او استعفا
کرد. (الاصابة ج ۱ ص ۲۷۵).

[ بِ ] (اِخ) ابن عثمان، پسر عثمان بن
عفان خلیفهٔ سوم است. وی یازده پسر داشته
و جابر پسر نهم وی میباشد. (تاریخ گزیده ج ۱
ص ۱۹۲).

[ بِ ] (اِخ) ابن عثمان حنفی. محدث
است. محمدبن داود از وی روایت کند و او از
یوسف بن عطیه روایت دارد. (عیون الاخبار
ج ۳ ص ۱۸۴).

[ بِ ] (اِخ) ابن عتیک بن نعمان بن
عتیک الانصاری الاشهلی. ابن حبان او را
صحابی شمرده و گوید کنیهٔ وی ابوعبداللََّه
است. پسرش ابوسفیان از وی روایت کند.
(الاصابة ج ۱ ص ۲۲۴).

[ بِ ] (اِخ) ابن عتیک بن قیس بن
الاسودبن مری بن کعب بن غنم بن سلمة
الانصاری السلمی، از صحابه است و اختلاف
است که در جنگ احد حضور داشته یا نه. ابن
سعد از جماعتی از علماء نقل ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عتیک. تاریخ الخلفاء
جابربن عتیک را جزو اعلامی که در زمان
خلافت یزیدبن معاویه درگذشته اند نام میبرد.
(تاریخ الخلفاء ص ۱۴۰). وی را جبربن
عتیک نیز گویند. و نسب او را چنین آورده اند:
جبربن عتیک ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عبیدالعبدی. احادیث
وی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در باب اشربه
است و جز پسرش کسی از او روایت نکرده
است. ابن ابی حاتم از پدرش نقل ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه یمامی، کذاب
است. در بخارا بعد از سنهٔ دویست هجری از
طریق حسن بصری روایت میکرده و خالدبن
احمد امیر آن دیار او را تبعید کرده است. از
حسن روایت کرده است که گفت وقتی ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه راسبی. از
بنی راسب است و ابوشداد از وی روایت کند.
(الاستیعاب ج ۱ ص ۸۵). و رجوع به الاصابة
شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن عمروبن حرام
انصاری. مکنی به ابوعبداللََّه و ابوعبدالرحمان
و ابومحمد، از کسانی است که حدیث بسیار
از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است. مسلم
از ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن رئاب
(یارباب) بن النعمان بن سنان بن عبیدبن
عدی بن غنم بن کعب بن سلمة. از اصحاب
عقبه است و آنها شش تن بوده اند که در
موضعی نزدیک بمنی بنام عقبه خدمت ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن الحاج مکنی
بابی الصلاح المؤقت. او راست: مقرب
المطالب در علم تقویم و تنجیم که بشعر است
و اول آن بیت زیر است:
الحمدللََّه البدیع الصانع
الواحد الرّبِ الحکیم الواسع.
(کشف الظنون ج ۲ ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن جابر العقیلی.
از بشربن معاذ الاسدی نقل شده است که با
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نماز گزارد. و این دروغ
است و بنظر من چنین شخصی وجود ...

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه اشهلی. رجوع به
جابربن خالدبن مسعود شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن عباس نجفی. در کتاب
امل الامل چنین آمده است که وی از فضلا و
صالحان بوده است و از طریق مولای ما
محمد باقربن محمدتقی مجلسی از پدرش
روایت میکند. (تنقیح المقال ممقانی
ص ۱۹۹). و ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ظالم بن حارثةبن
عتاب بن ابی حارثةبن جُدی بن تدول بن
بُحترالطائی البحتری. طبری وی را جزء
کسانی که از طائفهٔ طی بخدمت حضرت
رسول صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند ...

[ بِ ] (اِخ) ابن طارق بن ابی طارق بن
عوف الاحمسی البجلی. گاهی او را بجدش
نسبت میدهند و او را جابربن عوف یا جابربن
ابی طارق گویند و بخاری گوید که سند
احادیث وی نزد نسائی صحیح است ...

[ بِ ] (اِخ) ابن صبح. مکنی به ابی بشر،
تابعی است.

[ بِ ] (اِخ) ابن صفربن امیة الانصاری.
از صحابه و برادر جبار بود. ابن القداح گوید
در عقبة و تمام جنگها بجز غزوهٔ بدر حضور
داشت. ابن اسحاق گوید ابن سعد گفته است که:
واقدی و موسی بن عقبة او را نشناخته ...

[ بِ ] (اِخ) ابن شیبان بن عجلان بن
عتاب بن مالک الثقفی. مداینی است، در کتاب
اخبار ثقیف او را جزء اشخاصی که در بیعت
رضوان حضور داشته اند آورده و ابن دبّاغ او
را استدراک کرده است. (الاصابة ...

[ بِ ] (اِخ) ابن سنان الحرّانی. یکی از
صناع الات فلکی است. وی شاگرد احمدبن
خلف و محمدبن خلف میباشد. (الفهرست
ص ۳۹۶).

[ بِ ] (اِخ) ابن سمیره اسدی کوفی.
طوسی او را از رجال شیعه شمرده و کشی وی
را از راویان حضرت جعفر صادق (ع) ذکر
کرده است. علی بن حکم گفته است: او در
روایت راستگو و سخت کوش بود ...

[ بِ ] (اِخ) ابن سمرة. صحابی است و
در زمان عبداللََّه بن زبیر. (تاریخ الخلفاء
ص ۱۴۳). و به سال ۶۶ هـ . ق. درگذشت
.
(حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۱۴). وی
خواهرزادهٔ سعد وقاص بود و در ...

[ بِ ] (اِخ) ابن سمرةبن جنادة السوائی.
رجوع به مادهٔ قبل شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن سلیم مسلمی. مکنی به
ابومحمد. تابعی است. رجوع به ابومحمد جابر
شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن سلیم هجیمی تمیمی.
صحابی است. کنیه اش ابوجری یا ابوجروه
است وی در بصره اقامت گزید. رجوع به
قاموس الاعلام ترکی شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن سلیم. از روات است،
ازدی گوید که احادیث وی نوشته نمیشود.
عبداللََّه بن احمد از پدرش نقل میکند که از وی
حدیث استماع کرده و او شیخی از مردم مدینه
و خوش قیافه ...

[ بِ ] (اِخ) ابن سلیم. از یحیی بن سعید
انصاری روایت کند و ازدی گوید حدیث او را
نباید نوشت. -انتهی. عبداللََّه بن احمد از پدر
خود آرد که حدیث او را سماع میکردم. او
شیخ مدنی و ثقه ...

[ بِ ] (اِخ) ابن سفیان ملقب بالانصاری
الرزقی. صحابی است و در زمان خلافت عمر
درگذشته است. (قاموس الاعلام). وی از
بنی زریق الخزرجی است و هم سوگند با
معمربن حبیب الجمحی بوده و پس از اسلام
آوردن با پدر و ...

[ بِ ] (اِخ) ابن زید جعفی. وی در میان
شیعیان مقامی بلند داشته و نیرنجات را نیکو
دانستی. وفاتش در سال ۱۱۸ هـ . ق. است.
(تاریخ گزیده ص ۲۴۶). او از بزرگان مذهب
تشیع بوده است و در زمان ...

[ بِ ] (اِخ) ابن زید الازدی. مکنی به
ابی الشعثاء، تابعی است. عطا از ابن عباس آرد
اگر مردم بصره بگفتهٔ جابربن زید گوش بدهند
علم آنان را بکتاب خدا وسیع و بسیار کند و
عمر گفت: هیچکس را داناتر از ...

[ بِ ] (اِخ) ابن زکریا. از عمربن
عبدالعزیز روایت کند و غیرمعروف است و
ابوحاتم گوید مجهول است -انتهی. و ابن
حبان او را در زمرهٔ ثقات آورده است و گوید
حمزةبن ربیعه از او روایت دارد. ...

[ بِ ] (اِخ) ابن خالدبن
مسعود الخزرجی. ابن منده او را
جابربن عبداللََّه دانسته است لیکن نسب
وی چنین است: جابربن خالدبن
مسعودبن عبداشهل بن حارثةبن
دیناربن النجار الخزرجی. موسی بن عقبة
وی را در عداد کسانی که بدر را
دریافتند ...

[ بِ ] (اِخ) ابن حنی بن حارثة التغلبی.
شاعری جاهلی و از مردم یمن است به اطراف
نجد و عراق رفت و در بعض اشعار خود
بمنازل این نواحی اشارت کند. هنگامی که
برای رفتن به خدمت قیصر به سوی ...

[ بِ ] (اِخ) ابن حیّان مغربی. او راست:
کتاب الارشاد فی التعبیر. (کشف الظنون). در
اسماء المؤلفین ذیل ترجمهٔ جابربن حیان
کتاب فوق را جزء مؤلفات وی دانسته است و
ظاهراً جابربن حیان مغربی همان جابربن
حیان کوفی معروف است. رجوع ...

[ بِ ] (اِخ) ابن حیان. قفطی آرد:
جابربن حیان الصوفی الکوفی از متقدمین در
علوم طبیعی است و بخصوص در علم کیمیا
ماهر بود و تألیفات بسیار و مصنفات
مشهوری در آن علم دارد معذلک بر بسیاری
از علوم فلسفی مطلع ...

[ بِ ] (ع اِ) ابن حبه. نام نان است و
کنیت آن ابوجابر. (منتهی الارب).

[ بِ ] (اِخ) ابن حر. ازدی گوید دربارهٔ
او اختلاف است. و گوید از عاصم روایت
کرده و علی بن هاشم از او روایت کرده است.
- انتهی. ابواحمد زبیری از او روایت دارد.
(لسان المیزان ج ۲ ...

[ بِ ] (اِخ) ابن حارث عبدی. یکی از
اشخاصی است که بهمراه اشجع آمدند و اسلام
آوردند. (الاصابة).

[ بِ ] (اِخ) ابن حابس (یا عابس). از
صحابه است. طبرانی از طریق حصین بن نمیر
از وی حدیثی ذکر کرده ولی اسنادش مجهول
است. (الاصابة).

[ بِ ] (اِخ) ابن افلح اندلسی. او راست:
کتاب استکمال در هیئت. (قفطی ص ۳۱۹).
وی دو بیت زیر را در هجاء ابوالبرکات
گفته است:
لنا طبیب یهودی حَماقَتُهُ
اذا تکلَّم تبدو فیه من فیه
یَتیهُ والکلبُ اعلی منه منزلةً
کانه بعد ...

[ بِ ] (اِخ) ابن اعصم مکفوف. کشی او
را در ضمن رجال شیعه ذکر کرده. علی بن
حکم گفته است که: ناصبیان را سخت دشمن
میداشت. و طوسی گفته وی از جعفر صادق
روایت کرده است. (لسان المیزان ج ...

[ بِ ] (اِخ) ابن اسماعیل حضرمی
مصری. از اتباع تابعین اصحاب بوده و از
حسن بن عبداللََّه و عقیل بن خالد روایت کند و
ابن وهب از او روایت دارد. و ابن حبان او را
ثقه دانسته است. (حسن المحاضره فی ...

[ بِ ] (اِخ) ابن اسحاق موصلی. از
شعبة روایت کند و ازدی گفته است که
روایاتش چندان استوار نیست. (لسان المیزان
ج ۲ ص ۸۶).

[ بِ ] (اِخ) ابن اسامة الجهنی. کنیه اش
ابوسعاد است. ابن یونس گفته است: که بمصر
شد و همانجا مرد. (حسن المحاضرة فی
احوال المصر والقاهره ص ۸۳). در قاموس
الاعلام چنین آرد: جابربن اسامة ابوسعاد
الجهنی یکی از صحابه ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ازرق الغاضری. او از
طریق نصربن علقمه از برادرش محفوظ از
عبدالرحمان بن عائذ از ابی راشد جبرانی
روایت کند. (الاصابة ص ۲۲۰). و قاموس
الاعلام آرد: جابربن ازرق الغاضری، یکی از
اصحاب نبوی است بعدها در ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ابی صعصعه عمروبن
زیدبن عوف بن مبدول بن عمروبن غنم بن
مازن بن النجار انصاری مازنی است. ابن
القداح او را در نسب الانصار ذکر کرده و گفته
است: قیس بن ابی صعصعه از ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ابی سبرة اسدی،
صحابی است. حاکم و بیهقی و ابن مندة از
طریق ابن عجلان از موسی بن السائب از
سالم بن ابی الجعد از جابربن ابی سبرة روایت
میکند. (الاصابة ص ۲۲۰). قاموس الاعلام
ترکی چنین ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن علی التنوخی
القضاعی الشافعی. از اهل حلب است. فاضل
و شاعر بود و متصدی نیابت قضا شده و ادیب
و کثیرالنظم است و متهم به فساد عقیده بوده
است. در ۹۴۲ هـ ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ابخر النخعی، والصبیانی
و کوفی نیز گفته میشود. طوسی او را در رجال
شیعه آورده و علی بن حکم گفته است: که
عابد و ثقه بوده است. وی از جعفرالصادق
روایت کند. (لسان المیزان ...

[ بِ ] (ع ص) شکسته بند.
|| ستمگر. ستمکار. (منتهی الارب).

[ بِ ] (اِخ) مردی است که رحی جابر
بدو منسوب است. (مراصد الاطلاع).

(بِ) [ ع . ] (اِفا.) سمتگر، ستمکار.


Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça جابر kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki جابر kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. جابر diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful