ثابت

Farsça ثابت nedir, Farsça - Farsça sözlük ثابت ne demek?

[ بِ ] (اِخ) الناقل. یکی از مترجمین و
نقلهٔ علوم بعربی. او در نقل متوسط و مقلّ
است. از ترجمه های او ترجمهٔ کتاب
الکیموسین تصنیف جالینوس است
.

[ بِ ] (اِخ) قمی. شاعری است ایرانی.
(قاموس الاعلام).

[ بِ ] (اِخ) اللغوی. رجوع به ثابت بن
ابی ثابت عبدالعزیز اللغوی شود.

[ بِ ] (اِخ) محمدافضل (میر...). از
شعرای هندوستان مولد او شهر دهلی و اجداد
او از مردم بدخشان بوده اند و در سال ۱۱۵۱
هـ . ق. وفات کرده است. دیوان او شامل پنج
هزار بیت است.

[ بِ ] (اِخ) قطنة ابوالعلاءبن کعب
عَتکی است. لاّنه اصیب عینه یوم سمرقند
فکان یخشوها بِقُطنة و الاسماء المعارف الی
ألقابها. و یکون الالقاب معارف. و یتعرّف بها
الاسماء. کماقیل: قیس قفَّةٍ. و زَید بطّةٍ. و سعید
کُرنزٍ.

[ بِ ] (اِخ) الضریر. از مشایخ شیعه و
راوی فقه از ائمه است.

[ بِ ] (اِخ) علاءالدین. از مشاهیر
شعرای عثمانی مولد او شهر بوسنه. وی به
اسلامبول شد و بکسب معلومات وقت
پرداخت و در سال ۱۱۲ هـ . ق. وفات کرد و
بیشتر در اشعار ...

[ بِ ] (اِخ) سرقسطی. او راست:
کتاب الدلائل.

[ بِ ] (اِخ) الخیار. از قدماء مشایخ
است و با جنید و رویم صحبت داشته و
طریقت از ایشان گرفته و پیوسته حکایت
ایشان گفتی.

[ بِ ] (اِ خ) بنانی منسوب به قبیلهٔ بنانه.
او در بنانه محله ای ببصره سکنی داشت.

[ بِ ] (اِخ) اسلم تیانی قرشی. تابعی
است.

[ بِ ] (اِخ) ابن یزید الأودی مکنی به
ابوالسری. تابعی است.

[ بِ ] (اِخ) ابوحمزهٔ ثمالی. تابعی
است. و رجوع به ابوحمزهٔ ثمالی شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن یزید الأحول مکنی به
ابوزید. تابعی است.

[ بِ ] (اِخ) ابن یزید الانصاری.
صحابی است. ابن حجر گوید که این ثابت بن
یزید همان ابن ودیعة است.

[ بِ ] (اِخ) ابن یحیی بن یسارالرازی
مکنی به ابی عباد. هندوشاه بن سنجر در
تجارب السلف آرد که ابوعباد کاتبی جلد بود
و حساب بغایت نیکو می دانست الا آنکه
سریع الحرکات و ابله و تندخوی بود وقتی که ...

[ بِ ] (اِخ) ابن یحیی الرازی مکنی به
ابی عباد. رجوع به ابی عباد شود.

[ بِ ] ابن هزال بن عمروبن قربوس
الأنصاری. ابن حجر گوید صحابی است و
درک غزوهٔ بدر کرده و در جنگ یمامه
بشهادت رسیده است.

[ بِ ] (اِخ) ابن هرمز الحداد الکوفی
مکنی به ابوالمقدام. تابعی و محدث است و
سفیان و اعمش از او روایت کنند.

[ بِ ] (اِخ) ابن وقش بن زغبةبن زعور
ابن عبدالأشهل الانصاری الأشهلی. صحابی
انصاری است و در جنگ احد شهادت یافت.

[ بِ ] (اِخ) ابن نعیم. او در حمص مردم
را بضد مروان بن محمد خلیفهٔ اموی
برانگیخت
.

[ بِ ] (اِخ) ابن ودیعةبن خدام. یکی از
بنی امیةبن زیدبن مالک. ابن حجر از ابن سعد
روایت کند که پدر ثابت از منافقین بود و او
غیر ثابت بن یزید معروف بابن ودیعة است،
زیرا نسب آنها مختلف است چه ودیعه ...

[ بِ ] (اِخ) ابن نعمان مکنی به ابوحبة
البدری. صحابی است.

[ بِ ] (اِخ) ابن النعمان بن زیدبن
عامربن سوادبن ظفرالأنصاری الظفری. ابن
حجر گوید بقول ابوموسی این همان ثابت
است که پیش از این ترجمه اش گذشت لکن
ابوعمر میان آن دو فرق گذاشته است.

[ بِ ] (اِخ) ابن نزیر قرطبی مالکی. او
راست کتاب الجهاد. وی بسال ۳۱۸ هـ . ق.
درگذشت.

[ بِ ] (اِخ) ابن النعمان الحارث بن عبد
رزاح بن ظفر الأنصاری الظفری. او صحابی
است. مؤلف کتاب الاصابة گوید ثابت درک
غزوهٔ احد و مشاهد دیگر کرده است و در
جنگ جسر ابی عبید بشهادت رسید.

[ بِ ] (اِخ) ابن موسی مکنی به ابویزید.
تابعی است.

[ بِ ] (اِخ) ابن موسی مکنی به ابویزید.
محدث است و از شریک روایت کند.

[ بِ ] (اِخ) ابن مخلدبن زیدبن مخلدبن
حارثةبن عمرو الانصاری الخطمی. ابن حجر
گوید ابن شاهین او را از صحابه شمرده است و
وفات او را روز جنگ «الحرة» گفته است.

[ بِ ] (اِخ) ابن محمد کنانی،
ابواسماعیل. تابعی است.

[ بِ ] (اِخ) ابن محمد القمی،
کمال الدین. از جملهٔ ملازمان قدیم سلطان
مسعود
چون عزالملک ابن مجدالدین
الیزدجردی در سن هفتاد سالگی منصب
وزارت قبول نمود و او بسوء خلق و کثرت
طمع و هرزه گوئی و عیب ...

[ بِ ] (اِخ) ابن محمدبن عبدالملک
ملقب به شمس الدین. رجوع به شمس الدین بن
ثابت محمدبن عبدالملک شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن محمد جرجانی مکنی
به ابوالفتوح اندلسی متوفی در ۴۳۱ هـ . ق. او
راست شرح جمل زجاجی. یاقوت گوید:
حمیدی در کتاب الاندلسیین نام او برده و گفته
است که وی باندلس آمد و در اقطار ...

[ بِ ] (اِخ) ابن محمد ارُزیّ یا رزیّ
مکنی به ابوروح. محدث است.

[ بِ ] (اِخ) ابن قیس النخعی. از اکابر
کوفه در خلافت عثمان و حکومت
سعدبن العاص در کوفه
.

[ بِ ] (اِخ) ابن قیس. ابوالغصن. تابعی
است.

[ بِ ] (اِخ) ابن قیس بن شماس
الانصاری. صحابی است و درک غزوهٔ
بنی قریظه و المریسیع کرده است. و یکی از
فصحاء و شعراء عرب است و در زمان
خلافت ابوبکر در محاربهٔ یمامه شهید شد
.

[ بِ ] (اِخ) ابن قمع. او یکی از
مترجمین و نقلهٔ کتب از زبانهای دیگر
بعربی
است.

[ بِ ] (اِخ) ابن قرةالحرّانی. مکنی به
ابی الحسن. یکی از مردم حران. او در ایام
معتضدباللََّه عباسی ببغداد رفت و بمطالعهٔ علوم
حساب و هندسه و هیئت و نجوم و منطق
مشغول گشت. ولادت او در ۲۲۱ ...

[ بِ ] (اِخ) ابن قَعطل ملقب به جواس.
شاعری است از عرب.

[ بِ ] (اِخ) ابن العوام. صحابی و از
شهدای یمامه است.

[ بِ ] (اِخ) ابن فقیر. از شرفاء و امراء
مدینه که به جمامره معروفند
.

[ بِ ] (اِخ) ابن علی کوفی. او راست:
کتاب خلق الانسان و خلق الفرس. و رجوع به
ثابت بن عبدالعزیزاللغوی شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن عمروبن حبیب مولی
علی بن رابطه از شاگردان و روات ابوعبید
قاسم بن سلام. او همهٔ کتب ابوعبید را روایت
کرده است
.

[ بِ ] (اِخ) ابن عبیدالانصاری. صحابی
است. او غزوهٔ بدر را دریافت و در جنگ
صفین بقتل رسید
.

[ بِ ] (اِخ) ابن عتیک بن النعمان
الانصاری. صحابی است و در جنگ جسر
ابوعبید در سال ۱۵ هـ . ق. کشته شد
.

[ بِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن زبیر. جد
عبداللََّه بن مصعب است
.

[ بِ ] (اِخ) ابن ظریف المرادی.
صحابی است و شاهد فتح مصر بود. او ایام
جاهلیت را نیز درک کرد و از ثقات تابعین
است. (ابن حجر).

[ بِ ] (اِخ) ابن ضحاک انصاری
اشهلی. صحابی است و او در ۴۵ هـ . ق.
درگذشت.

[ بِ ] (اِخ) ابن عبدالعزیزاللغوی.
یاقوت گوید او صاحب کتاب خلق الانسان
است و یکی از علمای لغت است و از ابی عبید
قاسم بن سلام و ابی الحسن علی بن المغیرةبن
الاثرم و اللحیانی و ابی نصر احمدبن حاتم ...

[ بِ ] (اِخ) ابن شرح الدوسی. مکنی به
ابی سلمة، تابعی است.

[ بِ ] (اِخ) ابن سنان بن ثابت بن قرهٔ
صابی حرانی مکنی به ابی الحسن، طبیب و
مورخ و ادیب معروف. وفات او بیازده شب از
ذی القعدهٔ سال ۳۶۵ هـ . ق. گذشته بوده است و
او را تاریخی است از ...

[ بِ ] (اِخ) ابن سلیمان الحسنی. وزیر
رسائل ابوخالد یزیدبن ولید خلیفهٔ اموی
است
.

[ بِ ] (اِخ) ابن سفیان. صحابی است و
او در جنگ احد بشهادت رسیده است.

[ بِ ] (اِخ) ابن سلطان بن علی بن مزید
در لشکر سیف الدوله صدقةبن منصور بود و
هنگام مقابلهٔ صدقه با سپاه سلطان محمد از
صدقة بگریخت و نزد سلطان محمد رفت و
لشکریان صدقة دل شکسته شدند و محاربه
ناکرده روی ...

[ بِ ] (اِخ) ابن زید. یکی از شش تن
باشد که بعهد رسول صلوات اللََّه علیه قرآن را
گرد کرده اند. صاحب کتاب الاصابة گوید:
ثابت بن زیدالحارثی مکنی بابی زیر جامع
قرآن است و محمدبن سعداز ابی زید نحوی ...

[ بِ ] (اِخ) ابن رفیع یا رویفع انصاری.
صحابی انصاری است. وی ساکن بصره بود و
سپس به مصر شد و حسن بصری از او روایت
دارد.

[ بِ ] (اِخ) ابن الزبیربن هشام بن عروة.
مرزبانی در الموشح او را از جملهٔ روات
اخبار ابوالعتاهیه شاعر ذکر کرده است
.

[ بِ ] (اِخ) ابن دینار. رجوع به
ابی حمزهٔ ثمالی شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن دینار. ابوصفیة. تابعی
است.

[ بِ ] (اِخ) ابن الدحداح. صحابی است
و او را ثابت بن الدحداحة نیز گفته اند. مکنی به
ابی الدحداح و ابی الدحداحة. ابن حجر در
اصابه از طبرانی روایت کند که پیغمبر (صلعم) در جنازهٔ او حاضر بود ...

[ بِ ] (اِخ) ابن خالدبن النعمان یا ثابت
بن خالدبن عمروبن النعمان بن خنساءبن
[ کذا ] عسیرةبن عبدبن عوف بن غنم بن
مالک بن النجار الانصاری. در کتاب الاصابة
آمده است که ابن اسحاق و موسی بن عقبة ...

[ بِ ] (اِخ) ابن الحسین بن شراعة
التمیمی مکنی به ابی طالب. یاقوت در
معجم الادباء از شیرویه روایت کند که او از
ابن سلمة و ابن عیسی و ابوالفضل محمدبن
عبداللََّه الرشیدی و منصور بن رامش و ریحانی
و جز ...

[ بِ ] (اِخ) ابن الحارث الانصاری.
صاحب الاصابة گوید او را ابن حارثه نیز
نامند و درست نیست.

[ بِ ] (اِخ) ابن جابر. رجوع به تأبّط
شراً شود.

[ بِ ] (اِخ) ابن الجذع. ابن حجر در
کتاب الاصابة گوید: اسم او ثعلبةبن زیدبن
الحارث بن حرام بن غنم بن کعب بن سلمة
الانصاری السلمی است موسی بن عقبة و ابن
اسحاق او را از شهداء طائف گفته اند ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ثاوان نجم الدین
ابوالبقاء التفلیسی الصوفی. صاحب
فوات الوفیات قطعهٔ ذیل را ازو آورده است
:
اغتنم یومک هذاانما یومک ضیف
وانتهب فرصة عمرحاضر فالوقت سیف
لا تضیع هذه الانفاس فالتضییع حیف
عد عن سوف ...

[ بِ ] (اِخ) ابن اقرم بن ثعلبةبن عدی بن
العجلان البلوی حلیف الانصار. ابن حجر در
کتاب الاصابة
گوید: موسی بن عقبة او را
صحابی بدری شمرده است. ارباب مغازی
متفق اند که ثابت بن اقرم در عهد ابوبکر
بدست طلیحةبن ...

[ بِ ] (اِخ) ابن اسلم بن عبدالوهاب
الحلبی النحوی مکنی به ابی الحسین خازن.
صاحب طبقات از ذهبی آورده است که ثابت
یکی از کبار نحویین و شیعی و متولی خزانهٔ
سیف الدوله بحلب بود و او راست کتابی در
تعلیل ...

[ بِ ] (اِخ) ابن اسلم البنانی مکنی به
ابومحمد. تابعی و صاحب حسن بصری و
انس بن مالک است. صاحب صفةالصفوة
از
بکربن عبداللََّه روایت کند که ثابت البنانی
پارساترین مردم زمان خود بود و نیز از
سهل بن اسلم آورده ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ابی صفیة، ابوحمزه.
صحابی است.

[ بِ ] (اِخ) ابن اثلة الانصاری الاوسی.
صحابی است. او در غزوهٔ خیبر درجهٔ شهادت
یافت.

[ بِ ] (اِخ) ابن ابی ثابت علی بن عبداللََّه
ابومحمد کوفی. زبیدی گوید: وی بزرگترین
اصحاب ابی عبیدالقاسم بن سلام بوده است
بعضی نام ابی ثابت را سعید گفته اند. ابن الندیم
گوید به نقل از سکری که ...

[ بِ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن زهرون.
طبیب حرانی مکنی به ابی الحسن. مؤلف
مطرح الأنظار گوید
کنیت او ابوالحسن و از
اطبای مشهور مائهٔ چهارم هجری، و بوفور
علم و حدس صائب معروف بود. عبیداللََّه بن
جبرئیل گوید در ایامی ...

[ بِ ] (ع ص) نعت فاعلی از ثبات و
ثبوت. پابرجا. برقرار. مُزلَئم. سجّین. محکم.
استوار. (دهار). پایدار. پاینده. مقرر. ایستاده.
ایستنده. برقرار. بارد:
فتح است کز او ملک بود ثابت و دین راست.
زین بیش ...

(بِ) [ ع . ] (اِ فا.) 1 - پابرجا، برقرار. 2 - پایدار، بادوام . 3 - محقق ، مدلل .
4 - مثبت .


Farsça - Farsça sözlüğünde Farsça ثابت kelimesinin Farsça manası nedir? Farsça dilindeki ثابت kelimesinin Farsça dilindeki manasını yukarıda okuyabilirsiniz. ثابت diğer dillerde anlamlarına aşağıdan ulaşabilirsiniz.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful